جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
221,000
مقدمه
آرزو
خشم ماه .....
شب و ستاره و دزد
درخت دروغگو .....
جواهر مشکل گشا
دزد و دیو
وفای به عهد
یک فکر بکر
امان از حرف مردم .
خرچنگ و مرغ ماهیخوار .
کلیله و دمنه
دام و دانه .
خر ساده ......
کلاغ قارقاری کرد و گفت: مدتی است که ماری زشت و بدکردار همسایه ام شده است. از وقتی که فهمیده لانه ام بالای درخت است، دست از سرم برنمی دارد. تا حالا چند تا از جوجه هایم را خورده است. این درد دارد مرا می کشد.»
شغال گفت: «اینکه کاری ندارد لانه ات را عوض کن. کلاغ با بالش جوجه اش را نوازشی کرد و گفت: این کار را میکنم اما قبل از رفتن میخواهم انتقام جوجه هایم را از مار بگیرم با او میجنگم یا می میرم یا مار را می کشم.» شغال دستی بر سر کلاغ کشید و گفت: «اما این عاقلانه نیست. تو می خواهی از روی عصبانیت کاری کنی که نتیجه ای جز شکست ندارد. خوب فکر کن تو که زورت به مار نمی رسد. او به راحتی تو را از پا در می آورد. آن موقع هم خودت از بین میروی و هم نمی توانی انتقام جوجه هایت را بگیری
تلگرام
واتساپ
کپی لینک