موضوع این داستان درباره حوادث پیش از پیروزی انقلاب است. فصل خرمنکوبی است و «سلیم» همراه پدرش، «مشجلیل» به سختی مشغول کار است. مشجلیل در حالی که پادرد، امانش را بریده است، به پسر بزرگش، «علی» فکر میکند که به سربازی رفته است و ماههاست که خبری از او ندارند. از شهر خبرهایی میرسد، اوضاع به هم ریخته و همهجا شلوغ است. سلیم تلاش میکند تا این خبرها به گوش مادرش، «صفورا» نرسد؛ چون او به شدت نگران پسرش است و هر شب کابوس میبیند تا اینکه روزی سر و کله علی پیدا میشود و... . علی برای پدر و مادرش تعریف میکند که از سربازی فرار کرده است و... .
در حال حاضر مطلبی درباره محمدرضا بایرامی
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش
محتوا،
به
مرور،
نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه
به
تعداد
بسیار
زیاد
نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا
در
صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه
ارتباط با ما
درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت
قرار
خواهد
گرفت.ضمنا
اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر
خود،
نویسنده
هستید
و
تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و
دعوت
کنید،
می
توانید
محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ما
ارسال
نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک