75,900
«جام جهانی در جوادیه» رمانی برای نوجوانان و اثر داوود امیریان است. امیریان تا کنون ۲۶ داستان منتشر کرده و جوایز گوناگونی بهدست آورده است. امیریان به سال ۱۳۴۹ در کرمان متولد شد. امیریان از سال ۶۹ نویسندگیاش را با نوشتن خاطراتش از جبهه آغاز کرد. دو نوجوان از محله جوادیه تهران که به دنبال جایی برای بازی فوتبال در تابستان می گردند بهطور اتفاقی با پسر سفیر کانادا در ایران آشنا میشوند. یکی از این نوجوانان به نام سیاوش که به زبان انگلیسی آشنا است به «الکس» فارسی یاد میدهد. الکس که فهمیده است سیاوش قرار است یک دوره مسابقه فوتبال در محله برگزار کند پیشنهاد میدهد که فرزندان کارمند سفارت کانادا نیز به عنوان یک تیم در این مسابقات شرکت کنند. پس از موافقت سیاوش، تیمی هم از فرزندان کارکنان سفارت برزیل در این مسابقات ثبت نام میکنند. از طرفی کارگران نوجوان افغانستانی هم که در محله ساکن هستند یک تیم تشکیل میدهند و به مسابقات میآیند و به این ترتیب یک جام جهانی فوتبال نوجوانان در محله جوادیه برگزار میشود: حالا همهی اهل محل به سیاوش توجه میکردند. هرجا میرفت، در صف نان و مغازه و لبنیاتی، او را با انگشت به هم نشان میدادند و پچپچ میکردند و سر تکان میدادند. سیاوش کمکم داشت از این وضعیت کلافه میشد. غروب بود، سیاوش و دوستانش در پارک گلبهار جلسه داشتند. همه نشسته بودند و چشم به دهان سیاوش دوخته بودند. سیاوش سرش را پایین انداخته بود و انگشتان دستش را توی موهای سرش فرو برده بود. یوسف گفت: «چی شده سیاوش! از چی میترسی؟» سیاوش سر بلند کرد و گفت: «قضیه حسابی جدی شده. من اصلاً فکرش را نمیکردم اینُطوری بشود.» محمدعلی دستی به موهای ژلزدهاش کشید، تار موهای جلوی سرش را دور انگشت پیچ داد و خندهخنده گفت: «ناراحت نشو سیاوش، اما از قدیم گفتهاند یک دیوانه سنگی تو چاه میاندازد و صد تا آدم عاقل را سر کار میگذارد!» بابک به محمدعلی توپید: «معلومه چی میگویی؟ یعنی سیاوش دیوانه است؟»
«سیاوش به سفارت کانادا رسید. قلبش تند میزد. چند نفس عمیق کشید و با دست موهایش را مرتب کرد. به لباسش نگاه کرد ببیند مرتب است یا نه. بعد کیفش را به دست دیگر داد. کف دستهایش عرق کرده بود. سعی کرد حالتش عادی باشد. با قدمهای شمرده بهطرف درِ سفارت رفت.
ـ کجا آقاپسر؟
سیاوش بهطرف صدا برگشت. یک سرباز از داخل اتاقک فلزی کوچکی کنار در بزرگ سفارت نگاهش کرد. سیاوش با قدمهای مطمئن بهطرف سرباز رفت. سرباز که از هُرم گرما و نور شدید آفتاب اول تابستان به اتاقک فلزی پناه برده بود، بیرون آمد. سیاوش به سرباز رسید.
ـ سلام. من با پسر سفیر کانادا قرار ملاقات دارم!
سرباز چین به پیشانی انداخت و با تعجب گفت: «با پسر سفیر کانادا؟»
ـ بله.
ـ مطمئنی حالت خوبه؟
ـ به لطف شما!
ـ مزه نپران.
سیاوش ناراحت شد.
ـ قراره معلم خصوصی پسر سفیر بشوم. همین ساعت هم با ایشون قرار دارم.
سرباز وقتی دید سیاوش خیلی مطمئن و قرص حرف میزند و پا پس نمیکشد، پسِ گردنش را خاراند و بعد گفت: «اسمت چیه؟»
ـ سیاوش یحیوی.
ـ کمی صبر کن.
سیاوش به سایهی دیوار پناه برد. از برخورد سرباز ناراحت شده بود. از گوشهی چشم دید که سرباز دارد تلفنی با کسی صحبت میکند. چند لحظه بعد سرباز سر تکان داد و گوشی تلفن را گذاشت و از اتاقک آمد بیرون.
ـ ببخشید آقای یحیوی.
لحن سرباز کاملاً عوض شده بود. سیاوش بهطرف در رفت.
ـ آقای یحیوی!
سیاوش سرش را برگرداند. سرباز جلو آمد و با لحنی دلجویانه گفت: «از من که ناراحت نشدی؟»
ـ نه.
ـ میدانم ناراحت شدی. اما فکرش را بکن، روزی چند تا آدم بیکار میآیند و الکی ما را سر کار میگذارند. خلاصه حلال کن. قصد توهین نداشتم.
سیاوش لبخند زد. با سرباز دست داد و گفت: «مخلصم سرکار.»
سرباز خندید. در سفارت بهطور خودکار باز شد. یک بنز مشکی متالیک و آخرین سیستم از سفارت بیرون آمد. مردی کتوشلوارپوش و آراسته از بنز پیاده شد. بهطرف سیاوش آمد، دستش را دراز کرد و گفت: «سلام. من اصغر کاظمی، کارمند سفارت هستم. بفرمایید سوار بشوید تا به منزل آقای سفیر برویم.»
لحظهای بعد بنز بهسوی منطقهی بالای شهر سرعت گرفت.
سیاوش از شیشهی بنز به خیابان نگاه میکرد. او عقب و آقای کاظمی جلو نشسته بود. کمی دلشوره داشت. سرانجام پس از دقایقی، ماشین در برابر یک خانهی ویلایی بزرگ توقف کرد. در پارکینگ باز شد و سیاوش سوار بر بنز داخل حیاطی بزرگ و سرسبز شد. تمام محوطهی حیاط پر از درخت و گل بود. با توقف ماشین، آقای کاظمی لبخندزنان برگشت و گفت: «رسیدیم آقای یحیوی!»
در به طور اتوماتیک باز شد. سیاوش پیاده شد و با راهنمایی آقای کاظمی مسافتی کوتاه را طی کرد و پشت ساختمان دو طبقهِ وسط حیاط، به یک استخر پر از آب رسید. درختها و گلها و محوطهی چمنکاریشده جلوهی خاصی به اطراف استخر داده بود. انعکاس نور خورشید بر آب استخر، روی دیوار ساختمان میرقصید.»
در حال حاضر مطلبی درباره داوود امیریان نویسنده جام جهانی در جوادیه از رمان نوجوان قطع جیبی در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک