1
298,080
اگر کسی نداند عشق واقعی اش جوان است یا پیر طبیعی است که شک به
دلش بیفتد. سوفی به پسر نحیف و بدون پیراهن که از پنجره ی قلعه به بیرون خیره شده بود و آخرین پرتوهای کم رنگ خورشید پوستش را نوازش می کرد به دقت نگریست و در افکارش گفت مسلمه که ظاهرش جوونه پوست سفید و بی مویش شلوار سیاه تنگش موهای پرپشت و سیخ سیخی اش که به سفیدی برف بود، بازوهایش با رگهایی برجسته چشمان آبی یخی اش... بیشتر از شانزده سال به او نمیخورد...
فرمانده نگهبانهای گشت زن کردن و در صورتی که شما دو تا جرأت می کردین و به دهکده بر میگشتین ما مسئول دستگیری تون بودیم. البته این به امتحان برای نشون دادن وفاداری مون بود یا باید بچه های خودمون رو به عنوان خائن تلقی می کردیم و سوگند میخوردیم بسوزونیمشون یا خودمون خائن بودیم و ما رو می سوزوندن به آگاتا نگاه کرد فرق من و استفان اینه که اون سوگند رو جدی گرفت.»
چطور ممکنه استفان به دختر خودش خیانت کنه؟ بزرگای کلیسا بودن که سوفی رو تحویل دادن نه پدرش اونهان که شرورن چرا باید از حرف شون اطاعت کنه؟
ولی وقتی قفس با صدای غژغژهایش وارد میدان دهکده شد که با نور ماه روشن شده بود، جواب سؤالش را گرفت انرای بیوه و دو پسر کم سن و سالش ژاکوب و آدام پشت جمعیتی که هر لحظه بیشتر میشد ایستاده بودند و استفان را تماشا میکردند که جلوتر از زندانیها حرکت میکرد. آگاتا خبر داشت آن دو پسر چقدر برای استفان با ارزش بودند و ظاهراً آنها را خیلی بیشتر از دختر خودش دوست داشت ولی شگفتی آگاتا به خاطر دیدن آن دو پسر نبود بلکه دیدن حلقه ای طلایی در انگشت دست چپ آنرا متعجبش کرد. کالیس آهسته گفت استفان مجبوره ازشون اطاعت کنه چون بزرگای کلیسا مجبورش کردن بین خانواده ی قبلی و جدیدش یکی رو انتخاب کنه. آگاتا بهت زده به مادرش نگاه کرد.
صدایی از پایین گفت: «بسپارینش به من.» تدروس بین آگاتا و مادرش جابه جا شد و هر دوی آنها را به سمت میله ها فشار داد با خشم گفت اونها کاری کردن دیو از خواب بیدار بشه.» کوشید چشم باد کرده اش را باز و بسته کند هیچ کس جرأت نداره به ما دست بزنه.» پشت سرش در قفس باز شد و دو نگهبان با پارچه ای کثیف دهان تدروس را بستند و او را از زیر بغل گرفتند و کشیدند؛ کالیس را هم به همین روش از قفس بیرون کشیدند. قبل از اینکه آگاتا بتواند عکس العملی نشان دهد، استفان داخل قفس پرید و خودش او را گرفت.
سوفی و آگاتا که قبلا بهترین دوست همدیگر بودند، وقتی راهشان را از هم جدا کردند به این نتیجه رسیدند که قصه شان پایان یافت ولی کتاب قصه شان در شرف بازنویسی بود و این بار فقط قصه ی پریان آنها نبود که از نو نوشته میشد. با جدا شدن دخترها از همدیگر بدها اختیار همه چیز را به دست گرفته و خوب ها در خطر مهلکی افتاده بودند. آیا آگاتا و سوفی قادر هستند به کمک همدیگر آنها را نجات دهند؟ آیا دوباره راهی برای دوست شدن پیدا می کنند؟ و آیا پایان جدیدشان آخرین خوشی ابدی خواهد بود که در جستجویش بودند؟
در حال حاضر مطلبی درباره سومن چینانی نویسنده دو ملکه مدرسه افسانه ای 3 بخش اول در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره رباب عسگرپور مترجم کتاب دو ملکه مدرسه افسانه ای 3 بخش اول در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک