جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
317,400
داد زدم: «بیدارم به دقیقه صبر کن تقلا کردم تا مطمئن شوم سرو وضعم مناسب است و چشمان خواب آلودم را مالیدم. زمان زیادی، خیلی زیاد، از آخرین باری که چنین خواب خوبی داشتم میگذشت. در ابتدا، فکر می کردم تنها بودن ترسناک است اما بعد تنهایی به نظر خوب آمد. هیچ کس کنارم، در تختی که غیر غیر می کرد خودش را جابه جا نکرد هیچ کس تمام شب را خرناس نکشید و هیچ معلمی اتاق را زیر نظر نگرفت و آن را به دنبال شیطنت یا از زیر کار در رفتن نگشت. به در کوبیدنها متوقف شد و قبل از باز شدن در به روی مردی با قد بلند توانستم لباس پشمی لک شده ام را از سرم رد کرده و هر دو دستم را در موهای آشفته ام بکشم. مرد جوان آفریقایی با چشمان سبز زیتونی تیره و ابروهای درهم گره خورده پشت در بود.
او یا یک نفر دیگر تشتی پر از آب داغ و قالبی صابون را تا بالا آورده بود و کنار در گذاشته بود آسودگی خاطرم واضح بود بعد از سفرم در لباسهای خیس بوی پا می دادم.
زمزمه کرد ها! یه بره ی جدید واسه سلاخی ببخشید؟ سنش چندان از من بیشتر نبود سالم و قوی بود. بسته ی کاغذی نرمی زیر یکی از بازوهای ستبرش قرار داشت.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک