1
45,000
منظورم از دست دادن اختیار احساسات به دلیل خشم اشتیاق یا مستی نیست. من از زندگی ام حرف میزنم روزی که ایدن را از دست دادم اختیار زندگی ام را از دست دادم جلوی چشمم همه چیز از هم پاشید و کاری به جز تماشا از دستم برنمی آمد.
تو فقط میتوانی نحوه ی برخورد و واکنش خودت را در هر موقعیتی مدیریت کنی کنترل شرایط محیط و واکنش دیگران دست تو نیست تراژدی بزرگ زندگی همین است در یک لحظه همه چیز زیر و رو میشود و کاری از دستت برنمی آید.
در قرعه کشی تولد بخت یارم بود در یک محیط گرم روستایی به دنیا آمدم جایی که تو را با لالایی هیچ اتفاقی بدی نخواهد افتاد می خوابانند و به تو تلقین میکنند جنگ و خشونت فقط مال اخبار است. آسوده بخواب که دهکده ی بیشاپ تاون امن و امان است. ما در یکی از نقاشیهای چشم نواز جان کانستابل زندگی میکردیم با...
«آره مشکلی نیست ما زیاد عجله نداریم.» برگشت به طرف ایدن آن روز صبح برایش لباسهای نو برده بودم، شلوار جین و بلوز آبی ساده میخواستم برایش لباسهای مد روز بخرم ولی نمی دانستم یک پسر شانزده ساله از چه جور لباسی خوشش می آید. خودم در شانزده سالگی فقط سیاه میپوشیدم پدرم به قد دامن و خط چشمم اعتراض میکرد و مادرم فقط چشم غره میرفت. حس میکردم ایدن هنوز به مرحله ای نرسیده که در برابر من طغیان کند.
ساکت و بی حرکت پشت میز کوچکی گوشه ی اتاقش نشسته بود. دکتر فاستر هم رفت رو به روی او نشست از کیفش یک دفتر و یک مداد بیرون آورد.
ایدن میخوای یه چیزی بنویسی یا بکشی؟
دفتر و مداد را روی میز به طرف ایدن هل داد. با اشتیاق نگاهش میکردم در دلم گفتم کاش مداد را بردارد اگر حتی از این طریق با ما ارتباط برقرار میکرد باز جای شکرش باقی بود. ایدن به دفترچه زل زد ولی هیچ حرکتی نکرد لبم را میگزیدم راب سمت راستم ایستاده بود و جیک سمت چپم میپلکید استیونسون قبل از رفتن ما را به دنیس و مارکوس پلیسهای خانواده سپرد در راهرو منتظر ما بودند. دکتر شیفر هم مشغول سر زدن به بقیه ی بیماران بخش بود.
دکتر فاستر ادامه داد: شاید بتونی یه نقاشی قشنگ برای ما بکشی هرچی باشه مهم نیست هر چیزی که به ذهنت میرسه
ایدن چشم از کاغذ و مداد برنمیداشت دعا کردم که مداد را بردارد. روی میز خم شد من هم خم شدم میخواستم بروم جلو ولی سر جایم ماندم. بعد در یک لحظه ی سیال با یک حرکت سریع مداد را برداشت
بقیه ی روز مبهم و تار بود. خودم تک تک کلاس ما را گشتم. پایم به سطل هایی بودند گیر می کرد و سکندری می خوردم. که زیر سقف گذاشته دم تا بقیه ی بچه ها ترسیدند. فایده ای آن قدر اسمش را فریاد زدم:
نداشت. ایدن در مدرسه نبود. تمام سوراخ سمبه های مدرسه جای پارکینگ و زمین ورزش را هم گشتم. سرانجام کی مجبورم کرد بنشینم و خانم نیروی نام برایم قهوه ی داغ آورد. پلیس و تیم امداد چند ساعت بعد رسیدند. نفهمیدم کے و چطور یک جفت کفش به من داده بودند. هیچ کس ایدن را پیدا نکرد. تعداد نیروهای پلیس و تیم امداد کم بود. شعاع کوتاهی را گشتند و پسر کم شده ام، «گمشده» باقی...
در حال حاضر مطلبی درباره سارا ای.دنزل نویسنده کودک خاموش نشر آوند دانش در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره راضیه خشنود مترجم کتاب کودک خاموش نشر آوند دانش در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک