جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
سه قطره خون V
گرداب ۱۹۰۰
داش آکل ۳۵۰۰
آینه ی شکسته ۵۱
طلب آمرزش ۵۹
لاله
صورتک ها
چنگال
مردی که نفسش را کشت ۱۰۳
محلل ۱۲۱
دلم دیوانه شد، ای عاقلان، آرید زنجیری که نبود چاره ی دیوانه جز زنجیر تدبیری این شعر را با لحن ناامیدی و غم و غصه خواند اما مثل این که حوصله اش سر رفت یا فکرش جای دیگر بود، خاموش شد. هوا تاریک شده بود که داش آکل دم محله سردزک رسید. این جا همان میدانگاهی بود که پیشتر وقتی دل و دماغ داشت آنجا را قرق میکرد و هیچ کس جرات نمیکرد جلو بیاید بدون اراده رفت روی سکوی سنگی جلو در خانه ای نشست چپقش را در آورد چاق کرد، آهسته می کشید. به نظرش آمد که اینجا نسبت به پیش خراب تر شده مردم به چشم او عوض شده بودند، همان طوری که خود او شکسته و عوض شده بود، چشمش سیاهی می رفت سرش درد میکرد ناگهان سایه ی تاریکی نمایان شد که از دور به سوی او می آمد و همین که نزدیک شد گفت:
«لولولوطی لوطی را شه شب تار میشناسه.
داش آکل کاکا رستم را شناخت بلند شد دستش را به کمرش زد، تف به زمین انداخت و گفت:
اروای بابای بی غیرتت تو گمان کردی خیلی لوطی هستی اما تو بمیری روی زمین سفت نشاشیدی
خ خ خیلی وقته دیگ دیگه ای این طرفها په په پیدات نیست!... ام شب خاخاخانه ی حاجی ع ع عقد کنان است مگ تو تو را راه نه نه....
داش آکل حرفش را برید
خدا تو را شناخت که نصف زبانت داد آن نصف دیگرش را هم من امشب می گیرم.»
دست برد قمه ی خود را بیرون کشید کاکا رستم هم مثل رستم در حمام قمه اش را به دست گرفت داش آکل سر قمه اش را به زمین کوبید، دست به
دریغا که بار دگر شام شد.
سراپای گیتی سیه فام شد. همه خلق را گاه آرام شد. مگر من که رنج و غمم شد فزون ..... جهان را نباشد خوشی در مزاج به جز مرگ نبود غمم را علاج ولیکن در آن گوشه در پای کاج چکیده است بر خاک سه قطره خون ....
تلگرام
واتساپ
کپی لینک