1
158,000
پیران سخن از تجربه گویند... حافظ
آن چه به دنبال می آید صورت پیراسته و پرداخته یک گفت و گوی بلند است با استاد مهدی آذریزدی درباره زندگی و آثارش او پیش از این گفت و گو دست کم چهار بار به سفارش اینجا و آنجا زندگینامه هایی مختصر یا مفصل از خود نوشته بود و بیش از ده بار پای مصاحبه های مختلف مطبوعاتی و رادیویی با موضوعات گوناگون نشسته بود. در این گفت و گو اما از ابتدای زندگی او تا پایان زمستان ۱۳۸۳ مورد بحث قرار گرفته است هنگام گفت و گو با نیم نگاهی به روز شماری که صورت گسترش یافته آن در ابتدای همین کتاب به جای زندگینامه او می آید به گوشه های مختلف زندگی و آثار آذریزدی سرک کشیده شده است. نگارنده پیش از آن نیز در پاییز همان سال گفت و گوی دیگری با آذریزدی انجام داده بود که ابتدا به صورت دو شماره پیاپی در هفته نامه محلی پرگار در یزد به
چاپ رسید شماره ۹ مهر ۱۳۸۳ ، ص ۶؛ شماره ۱۰ دی ۱۳۸۳، ص ۶). همین
گفت و گو بعداً در زمستان ۱۳۸۵ بدون ذکر منبع در کتاب زندگی نامه و خدمات
علمی و فرهنگی استاد مهدی آذریزدی نیز درج شد و البته به دست مخاطبات
گسترده تری رسید. صص ۷۷-۱۰۹) گفت وگوی پاییز ۱۳۸۳ بیشتر به روزگار
من نمی دانم این کتابها همیشه در خانه ما بود. پیش از این که کتاب مفاتيح مرحوم حاج عباس قمی به وجود بیاید، کتابی بوده به اسم مفتاح الجنان، که آن هم چاپ هند بود. من تا همین اواخر نمونه ای از آن را داشتم. مرحوم حاج عباس قمی خیلی از این کتاب انتقاد کرده است و آن را کتابی جعلی دانسته که مؤلفش اهل علم نبوده و آدمی متعصب و جاهل بوده
در خانواده شما چه کسی این کتابها را میخواند؟
آنها را هم بابای من میخواند و هم مادرم مادرم فقط بلد بود قرآن و دعا بخواند و نمیتوانست کتاب فارسی بخواند همان چیزهایی را بلد بود که مادرش همان بیبی یادش داده بود.
گفتید که پدرتان اجازه نداد به مدرسه بروید. ادامه ماجرا را بگویید. بله، نگذاشتند من به مدرسه بروم و من غصه میخوردم، ولی بابای من طوری رفتار میکرد که انگار ما از دیگران بهتریم که به مدرسه نمی رویم! یعنی ما مؤمن تر و مسلمان تر و پاک تریم و آنها که بچه هایشان را به مدرسه میفرستند بچه هایشان با بچه های خارج از مذهب معاشرت پیدا میکنند این حرفها توی گوش ما بود تا وقتی که بزرگتر شدیم و فهمیدیم که دنیا چه خبر است. آن وقت به جای مدرسه رفتن چه کاری میکردید؟
یا توی خانه بودیم یا به بابام کمک میکردیم. به مزرعه و سر باغ می رفتیم کمک میکردیم باغ خیلی کار داشت پاییز که میشد برگها می ریخت، باید برگها را جمع میکردیم تا به حمامی بدهیم.
این کتاب، صورت پیراسته و پرداخته یک گفت وگوی بلند است با زنده یاد استاد مهدی آذریزدی درباره زندگی و آثارش در این گفت و گو آذریزدی از سوانح حیات خود از کودکی تا جوانی میانسالی و کهنسالی با بیانی آمیخته با طنز و بذله گویی سخن گفته است. او تجربیاتش از اوضاع و احوال فرهنگ و ادب ایران را از اوایل دهه ۱۳۲۰ تا اوایل دهه ۱۳۶۰ که خود را بازنشسته کرد - شرح داده است. خاطرات آذریزدی از وضعیت کتاب و نشر در این سالها صنعی ارزشمند و کم مانند در این زمینه است. وی در این گفت وگوی شیرین و خواندنی نه تنها در قامت یکی از بنیان گذاران ادبیات معاصر کودک و نوجوان ایران جلوه میکند بلکه به استناد کارنامه قلمی اش می توان نام او را در فهرست ادیبان سرشناس جست و جو کرد.
در حال حاضر مطلبی درباره مهدی آذریزدی نویسنده حکایت پیر قصه گو در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک