جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
25,900
فکر کنید تربچه ای گرد و قلمبه که سر از خاک بیرون آورده است، به جست وجوی دوست و هویت یابی می رود و با همان داستان «من از تو بهترم روبه رو می شود گیلاس هایی که او را مسخره می کنند چون جایشان روی درخت است و در برابر او که جایش در خاک است برتری دارند.
غم و ناراحتی تربچه ی نقلی لپگلی هم تا اینجا همان است که بوده و هست. اما درست همین جا دختر کوچولویی با چادر سفید پیدایش می شود و او را به همراه گیلاس ها در سبد می اندازد.
حالا از دید تربچه همه چیز تازه است او سر از اتاق بچه ها و خاله بازی در می آورد. باید در بازی دخترک های داستان نقشی بازی کند. هر چند اول باز هم این تفاوت توی ذوق تربچه می زند و با گوشواره شدن گیلاس ها خودش را بی ارزش می بیند و چشم هایش پر از اشک و ناامیدی می شود اما در نهایت دخترک های خلاق از او هم استفاده می کنند و تربچه به گردنبندی در گردن عروسک تبدیل می شود. تربچه آن قدر هیجان زده و خوشحال است که با صدای بلند می خندد؛ اما کسی صدای خنده اش را نمی شنود خنده اش در خنده ی دختر کوچولو گم می شود و در نهایت همه ی تربچه های زیر خاک به همراه او می خندند.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک