1
بنر بالای صفحه
IdeBook.ir
  • فروش ویژه

کتاب قاتل بی چهره

معرفی کتاب قاتل بی چهره

4 (5)
کتاب قاتل بی چهره، اثر سباستین فیتسک ، با ترجمه مهوش خرمی پور ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1402 توسط انتشارات تندیس ، به چاپ رسیده است. این محصول به تیراژ 500 جلد، در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد.
موجود
قیمت ایده بوک: 430,000 26%

318,200

محصولات بیشتر
قاتل بی چهره

مشخصات محصول

نویسنده: سباستین فیتسک
ویرایش: -
مترجم: مهوش خرمی پور
تعداد صفحات: 446
انتشارات: تندیس
وزن: 390
شابک: 9786001826627
تیراژ: 500
سال انتشار: 1402
تصویرگر: -
نوع جلد: -

معرفی محصول

«قاتل بی‌چهره» عنوان رمان جنایی و تعلیقی نفس‌گیری است که سباستین فیتسک آن را نوشته و نشر کتابسرای تندیس منتشرش کرده است.

ماکس، نویسنده‌ای ناموفق، اما شهروندی قانون‌مدار است. او، درست برعکس برادرش کاسمو، که در بخش انفرادی زندان بیماران روانی حبس است، هرگز در عمرش جرمی مرتکب نشده بود؛ اما طی چند روز آینده، مرتکب یکی از وحشتناک‌ترین جرائم خواهد شد .فقط خود او هنوز این موضوع را نمی‌داند؛ اما برعکس خودش کسانی که قصد دارند تا دیر نشده اورا بکشند، از این موضوع باخبرند!

فیتسک نویسنده‌ای آلمانی است. نویسنده‌ای که در اوایل دهه‌ی ۷۰ میلادی در برلین به دنیا آمده و با همان نخستین رمانش «درمان» فروش بسیار خوبی را در ردیف کتاب‌های جیبی تجربه کرد. فیتسک با رمان «درمان» ره صد ساله را یک‌شبه رفت و بلافاصله نامزد دریافت جایزه‌ی فردریش کلاسه شد.

تریلر روان‌شناسی ژانر محبوب فیتسک است که در آثار بعدی و به‌خصوص همین کتاب «قاتل بی‌چهره»، نمودی عینی دارد.

چکیده

معرفی مختصر کتاب ماکس، یک نویسنده ناموفق، اما یک شهروند قانون‌مدار است. او درست برعکس برادرش کاسمو در بخش انفرادی زندان بیماران روانی حبس است، هرگز در عمرش هیچ جرمی مرتکب نشده بود؛ اما طی چند روز آینده، مرتکب یکی از وحشتناک‌ترین جرائم خواهد شد. فقط، خود او هنوز این موضوع را نمی‌داند... اما برعکس خودش کسانی که قصد دارند تا دیر نشده او را بکشند، از این موضوع باخبرند.

گوشه ای از کتاب

سیزده جسد، یازده زن مورد تجاوز قرار گرفته، هفت جسد مثله شده، تعداد زیادی افراد ربوده شده و دو خواهر که طوری به میله‌ی شوفاژ بسته شده بودند که اگر آن‌ها را به موقع پیدا نمی‌کردند، در اثر گرسنگی، مرگ فجیعی در انتظارشان بود.

من تا اینجا در مجموع از کارم بسیار راضی بودم، درواقع اگر امروز ساعت ۱۵ : ۳۲ سر راهم از دیدن یک قربانی بی‌دفاع در شبکه‌ی فاضلاب دچار آشفتگی نمی‌شدم، یک جنایت دیگر را به جنایت‌های آن زن اضافه کرده بودم.

در ابتدا صدای زنگ تلفن را نادیده گرفتم؛ من معمولاً سر کار که هستم، گوشی‌ام را خاموش می‌کنم؛ اما امروز دوشنبه است و دوشنبه‌ها نوبت من است که دختر ده ساله‌مان را از مدرسه به خانه ببرم، حتی اگر هم همسرم روی زمین باشد؛ زیرا او خلبان مسیرهای دور است و خیلی کم پیش می‌آید که در خانه باشد.

هرچند که من شماره‌ی روی نمایشگر را نمی‌شناختم، اما ساعت و زمان تماس تقریباً درست بود. در این ساعت می‌بایست تمرین شنای بولا تمام شده باشد و احتمالاً او با گوشی یکی از دوستانش به من زنگ میزد. بنابراین تصمیم گرفتم که نگذارم تلفن روی پیغام‌گیر برود و این خطر را به جان خریدم که به محض برداشتن گوشی به مرکز تلفن شرکت‌های مختلف تبلیغاتی وصل شوم که با چرب‌زبانی و بدون در نظر گرفتن اینکه از ماه‌ها پیش حساب بانکی من خالی و موجودی آن زیر صفر است، قصد مجاب کردنم برای بستن قرارداد بیمه‌ی تکمیلی، دندانپزشکی یا اشتراک کانال‌های تلویزیونی داشته باشند.

به این ترتیب، از سر کلافگی بشکنی زدم و فصل هیجان‌انگیز کتابم را که در حال نوشتن بودم، در میان جمله ذخیره کردم و گوشی در حال زنگ زدن را از روی میز کارم برداشتم. کوتاه کنم، دلیل توقفم در ترافیک ابتدای خیابان درخواست پنج یورو از دخترم بود. یولا سرش را تکان داد و گفت: «من به تو پول نمیدم.»

بعد هم از پنجره‌ی سمت خودش به مسیر تراموا که در موازات ما به اتوبان شهری امتداد پیدا می‌کرد، خیره شد. وسط ماه آگوست بود و خورشید در نهایت گرما می‌تابید. من احساس می‌کردم که در دیگ زودپز نشسته‌ام نه در فولکس واگن قدیمی که به آن لاک‌پشت می‌گفتم.

قراری را که ما با هم گذاشته بودیم به او یادآوری کردم. قرار ما از این قرار بود: هر بار که او در مدرسه کاری می‌کرد که پدر و مادرش را بخواهند، پنج یورو جریمه می‌شد.

من فکر کردم قرار ما فقط برای مدرسه بود نه برای وقت آزادم.

«فراموش نکن که آقای اشتاینر فقط مربی شنای تو نیست بلکه معلم ورزشت هم هست.»

او طوری نگاهم می‌کرد که گویی من او را مجبور کرده بودم که موهای تیره‌ی فرفری‌اش را کوتاه کند، یعنی تنها چیزی که در کل ظاهرش به آن افتخار می‌کرده غیر از آن او از بقیه اعضای بدنش مثل بینی بدفرم، لب‌های باریک، گردن بلند، پای نافرمش از این جهت که به نظر خودش ناخن انگشت‌های کوچک پایش خیلی کوچک بود و لک کبدی خیلی کم‌رنگ روی گونه‌اش ناراضی بود، به‌خصوص لک روی گونه‌اش آن‌قدر اذیتش می‌کرد که در این اواخر آن را با چسب زخم می‌پوشاند. یولا غرولند می‌کرد و ناله داشت که این عادلانه نیست.

«چیزی که عادلانه نیست، کاریه که تو با سوفیا کردی.»

نویسنده

سباستین فیتسک

سباستین فیتسک

در حال حاضر مطلبی درباره سباستین فیتسک نویسنده قاتل بی چهره در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

مترجم

مهوش خرمی پور

در حال حاضر مطلبی درباره مهوش خرمی پور مترجم کتاب قاتل بی چهره در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

مهوش خرمی پور

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید