جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
169,320
هفته های متمادی اولین بار بود که احساس خنکی میکردم. کلنل سیگارها را در آورد، تاکومی پخششان کرد و ما هم روشن کردیم.
آلاسکا گفت: من فقط میگم حق نداره این طوری خودش رو بالا ببره و ما رو کوچیک کنه. انگار داشت مکالمه اش با کلنل را ادامه می داد.
ادامه داد: «پاج دیگه قصد نداره از پنجره بیرون رو نگاه کنه، من هم دیگه قصد ندارم در این مورد سخنرانی کنم؛ ولی خیلی معلم بدیه و نمی تونی متقاعدم کنی این طوری نیست.»
کلنل گفت: «خیلی خب فقط دیگه معرکه نگیر یا مسیح نزدیک بود پیرمرد بدبخت رو بکشی.»
تاکومی گفت: ولی جدی هیچ وقت توی دعوا با هاید برنده نمیشی. زنده زنده قورتت میده هضمت میکنه و وقتی از اون ور اومدی بیرون، بهت می شاشه که در ضمن این همون کاریه که باید با اونی کرد که ماریا رو لو داد. خبری چیزی ندارین؟ آلاسکا گفت: حتماً یکی از جنگجوهای طول هفته بوده؛ ولی گویا اونها فکر میکنن کار کلنله پس کسی نمیدونه شاید روز خوش شانسی عقاب بوده. ماریا هم احمق بود که گیر افتاد بعد هم اخراج شد و رفت تموم شد. این دقیقاً همون اتفاقیه که وقتی احمقی و اخراج میشی میافته آلاسکا لب هایش را به شکل دایره در آورد. بعد دهانش را مثل دهان ماهی گلی که غذا میخورد، تکان داد و سعی کرد دود سیگارش را به شکل حلقه در بیاورد؛ ولی موفق نشد.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک