جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
به خاطرم آمد. علاقه اش به نل می توانست حتی با بدترین تهکاریها هم مغایرتی نداشته باشد. در خود آن علاقه، تضاد عجیبی وجود داشت، اگر نه چه طور می توانست دختر کوچولو را تنها بگذارد؟ هر چه قدر هم که راجع به پیرمرد افکار منفی می بافتم باز هم نمی توانستم در حقیقت عشقش به دختر شک کنم. چیزهایی را که بین ما گذشته بود و لحن صدایش را موقع صدا زدن دختر به یاد آوردم و همین وادارم کرد افکار منفی را کنار بگذارم. نل در پاسخ به سؤال من گفته بود: همین جا می مانم، همیشه همین کار را می کنم. چه کاری می توانست پیرمرد را آن ساعت شب از خانه بیرون بکشد، آن هم هر شب؟
تمام داستانهای غریبی را که تا آن روز درباره دسیسه های راز آلود و سیاهی که در شهرهای بزرگ در جریانند و سالها ناشناخته مانده اند شنیده بودم حتی غیر قابل باورترین آنها را از اعماق ذهنم بیرون کشیدم اما هیچ کدام با معمای شب من همخوانی نداشت و هر چه بیشتر سعی میکردم پاسخی پیدا کنم معما لا ينحل تر از قبل میشد. درگیر با این افکار و دلمشغولیهای دیگر که همه به یک نقطه ختم می شدند دو ساعت دیگر در خیابان بالا و پایین رفتم تا اینکه باران شدیدی شروع شد و هر چند که از علاقه و کنجکاوی ام کاسته نشده بود، دیگر خستگی امانم را برید ناچار کالسکه ای گرفتم و برگشتم خانه.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک