153,080
می ترسد کفترها بیدار شوند. رقصش که تمام شد کفترها را هوا کرد. بعد از رقص سوم خیلی گرمش شده بود با همان لباس اطلس صورتی که تنش بود سر آبنما نشست و پاهای لختش را در آب کرد و من دیدم حاج آقا - مجتهد جامع الشرایط شهر - رو به روی سودابه نشسته و با بادبزن بادش میزند. بی خود نبود که پدرم محمد حسین را دعوت کرد بیاید مرا درس بدهد. پیشش جغرافی و هندسه میخواندم نقشه جغرافی میکشیدم. همچین سرگرم کارم بودم که نمی فهمیدم دور و برم چه خبر است؟ اولین روزی که طیاره به این شهر آمد، همه خلق خدا قالیچه برداشتند و از صبح سحر رفتند باغ تخت تماشا. من پشت بام بر آفتاب نشسته بودم و نقشه هندوستان میکشیدم. طیاره آمد و از بالای سر من رفت. اما من سرم را بلند نکردم نگاه کنم. خدایا همچین آدمی نباید تریاکی بشود.
محمد حسین آفتاب پرست بود هر صبح و هر شام می رفت کله پشت بام چشم به آفتاب میدوخت و آفتاب چشمش را ضایع کرده بود. سیاهی تخم چشمهایش سفیدی میزد بس که چشم به آفتاب دوخته بود. چشم بندی هم می کرد. روی آب حوض تو کلاه نمدی تخم مرغ نیمرو میکرد. از خرده کاغذ اشرفی در می آورد. ساعت جیب حاج آقایم را قورت میداد و از جیب خان کاکا درش می آورد. کف بین هم بود کف مرا هم دیده بود گفته بود دوازده پسر گیرت می آید و همه شان وزیر میشوند و من گفته بودم پس پسرهای من کابینه وزراء را تشکیل می دهند. حاج آقایم میگفت محمد حسین قدرت روحی دارد. اما مردم شهر می گفتند کارش سحر و جادوست. حالا هر چه بود خدا بیامرزدش زحمت من یکی را خیلی کشید.
در حال حاضر مطلبی درباره سیمین دانشور نویسنده سووشون در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک