چهارچوب نظری هویت ملی شهروند محور موضوع هویت به طور عام و هویت ملی به طور خاص، از جمله بحثهای مطرح در علوم اجتماعی سالهای پایانی قرن بیستم و دهه نخست قرن بیست و یکم است. در مقایسه با دو قرن پیش از آن، حجم آثار انتشار یافته پیرامون هویت و هویت ملی و به تبع آن ملیت، در دو دهه اخیر بسیار بیشتر بوده است. در سطح جهانی چند مسئله عمده باعث توجه پژوهشگران علوم اجتماعی به موضوع هویت و ملیت شده است: یکی از این مسائل، دگرگونیهای گسترده سیاسی و اقتصادی در سالهای دهه ۱۹۸۰، از جمله پیدایش جنبشهای نوین اجتماعی در غرب، آغاز فرایند دمکراسی شدن و جنبشهای جامعه مدنی در اروپای شرقی و در نهایت فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد بوده است. در کنار این دگرگونیها، شتاب گرفتن فرایند جهانی شدن در دهههای پایانی قرن بیستم و گسترش چشمگیر فنآوریهای اطلاعرسانی و دسترسی آسان به اطلاعات و ارتباطات و جابجاییای گسترده جمعیتی در جهان باعث طرح مسئله ملیت و هویت و هویت ملی در محافل پژوهشی و دانشگاهی جهان شد. بحثهایی چون تضعیف قدرت و کنترل دولت، تأثیر فنآوریهای ارتباطی و اطلاعاتی بر کمرنگ شدن اهمیت مرزها و پررنگ شدن هویتهای ملی و گاه قومی در کشورهای تازهتاسیس چندملیتی، موضوع هویت ملی و ملیت را به یکی از مسائل عمده پژوهشی در رشتههای گوناگون علوم اجتماعی تبدیل کرده است.rnrnدر کنار این تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جهانی؛ پیدایش بحثهای نظری و مکتبهای اندیشه سیاسی نوین نیز به آغاز پژوهشهای نوین درباره هویت به طور عام و هویت ملی و ملیت به طور خاص کمک کرد. در این میان دو حوزه نظری در دامن زدن به بحثهای نوین پیرامون هویت و ملیت مؤثر بودند: یکی پیدایش نظریههای نوین پیرامون ملت، ملیت و قومیت و دوم پیدایش رهیافتهای نوین گوناگونی که به طور کلی از آنها به عنوان دیدگاههای پستمدرن نام برده میشود. در حوزه نخست نظريهپردازان برجستهاي چون ارنست گلنر، اريك هابسباوم، بنديكت آندرسون و آنتوني اسميت نظريههاي نويني درباره ماهيت مليت و ملت و قوميت مطرح ساختند كه انبوهي از آثار نظري و مطالعات موردي را درباره مسائل ملي در نقاط گوناگون جهان به دنبال آورد. در حوزه دوم نيز مسئله هويت و مليت به يكي از موضوعات مهم مربوط به نقد ميراث مدرنيسم و مدرنيته تبديل شد و نويسندگاني چون ميشل فوكو، لاكان، دريدا، لاكلاو، موفه و بسياري ديگر مستقيم و غيرمستقيم مسئله هويت و مليت را در نوشتههاي خود از نگاه كاملاً نوين و انتقادي مورد بررسي قرار دادند.rnrnدر عرصه داخلي نيز بحث مليت، هويت و قوميت در دهه اخير به يكي از موضوعات مهم و مطرح در مطالعات علوم اجتماعي ايران تبديل شده است. اين نگاه و توجه مسئله هويت و مليت در ايران تحت تأثير عوامل گوناگون بوده است. بخشي از اين عوامل به عرصه دگرگونيهاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جهاني، يعني همان پديده جنبشهاي نوين اجتماعي، دمكراسيخواهي و جامعه مدني در اروپاي شرقي و غربي و خاورميانه و فرايند جهاني شدن و پيامدهاي گسترده ناشي از آن در عرصه فنآوريهاي اطلاعاتي و دسترسي به شبكههاي اطلاعات جهاني مربوط بوده است و بخشي ديگر نيز به تأثير حوزههاي نظري دوگانه مورد بحث يعني ديدگاههاي نوين به هويت و مليت از يك سو و نفوذ گرايشها گوناگون انديشه پستمدرن مربوط ميشده است. اين عوامل خود باعث توجه پژوهشگران و فعالان سياسي و فرهنگي ايران به مسئله هويت و مليت شده و آثاري را در رابطه با تأثير جهاني شدن بر هويت ملي و نيز كاربرد نظريههاي نوين مربوط به هويت و مليت و ديدگاههاي پستمدرن درباره هويت ايراني خلق كرده است.rnrnدر كنار اين عوامل تأثيرگذار سياسي، اجتماعي و فكري جهاني، عوامل منطقهاي و داخلي نيز باعث حساس شدن موضوع هويت ملي و مليت در ايران شده است.rnrnرخداد انقلاب اسلامي در ايران در ۱۳۵۷ و پيامدهاي ناشي از آن در عرصه فرهنگي و اجتماعي و سياسي مسئله هويت ملي را تحت تأثير قرار داده و موضوع هويت ايراني و چند و چون آن را بهويژه در دهه سوم انقلاب از اهميت خاصي برخوردار كرد. سياستهاي خارجي و داخلي آرمانخواهانه مبتني بر ارزشهاي ديني، رشد هويتهاي فراملي (اسلامي) و بعدها فروملي (قومي) را به دنبال داشت و به تضعيف هويت ملي كمك كرد. پيدا شدن و تسلط ديدگاه منفي نسبت به ايرانيان و هويت ملي و مليت در ايران، سياستگذاريهاي ارزشي فراملي را بر مسائل داخلي و خارجي كشور حاكم كرد و ناديده گرفتن و در مواردي نيز ضديت با هويت ملي و ايرانيت را به دنبال داشت.rnrnهمزمان با اين عامل داخلي، يعني ناديدهگيري مسئله مليت و ايرانيت و در يك كلام هويت ملي از سوي نظام سياسي، رشد حركتها و ايدئولوژيهاي الحاقگرايانه در منطقه به حساس شدن مسئله مليت و هويت ملي ايراني منجر شد. در ميان اين گرايشهاي الحاقگرايانه منطقهاي، دو مكتب پانعربيسم و پانتركيسم بيشترين تأثير را بر اهميت توجه به مسئله مليت و دفاع از هويت ملي و ايرانيت گذاشت. پانعربيسم كه بيشتر خود را در ايدئولوژي و سياستهاي حزب بعث تجلي بخشيده بود، هويت و مليت و يكپارچگي سرزميني ايران را با طرح دعاوي سرزميني خود عليه ايران به چالش ميطلبيد. اين چالش در جريان هجوم نظامي گسترده رژيم عراق به ايران در ۱۳۵۹ شكل تهديد و خطر جدي را پيدا كرد. طرح دعاوي سرزميني نسبت به خوزستان، جزاير سهگانه ايراني در خليج فارس و تلاش براي تغيير نام خليج فارس، همگي از پيامدهاي رشد جريان الحاقگرايانه پانعربي در برابر ايران بود. حمايت گسترده كشورهاي عرب از تهاجم نظامي عراق بعثي به ايران و نيز دعاوي امارات عربي متحده نسبت به جزاير ايران و حمايت كشورهاي عرب از آن، حساسيتهاي ملي ايرانيها را برانگيخت و به توليد نوشتههاي تاريخي، سياسي و فرهنگي براي رويارويي با الحاقگرايي و سياستها و دعاوي الحاقگرايانه پانعربيسم و كشورهاي عرب انجاميد.rnrnفروپاشي اتحاد جماهير شوروي در ۱۹۹۱، زنده شدن دوباره جريان الحاقگراي پانتركي را كه در سالهاي پس از جنگ جهاني اول به تدريج رو به خاموشي گذاشته بود، به دنبال آورد. گرچه الحاقگرايي پانتركي در جريان سالهاي اشغال ايران در جنگ جهاني دوم و بهويژه در سالهاي ۲۵-۱۳۲۰ در بحران آذربايجان نمود پيدا كرد و خطر تجزيه آذربايجان و كردستان را در برداشت، اما با آغاز جنگ سرد و پس از جنگ دوم، الحاقگرايي پانتركي اميد خود را به دستيابي به اهداف سياسياش از دست داد. اما فروپاشي شوروي فضا را عوض كرد و پانتركيسم از دو سو، يعني در سياستهاي الحاقگرايانه جمهوي آذربايجان و تا حد ضعيفتري تركيه، چالش خود براي ايران و يكپارچگي سرزميني و فرهنگي آن را نشان داد.rnrnدر كنار سياستهاي الحاقگرايانه پانعربي و پانتركي كشورهاي همسايه ايران، پيدا شدن فعاليت گروههاي قومگراي تحت تأثير آن در داخل ايران و گسترش انبوه نشريات قومگرايانهاي را كه در مناطق گوناگون ايران و در سطح دانشگاهها تبليغات گستردهاي را در رابطه با نفي مليت و هويت ملي ايراني و در بسياري موارد حمله به تاريخ و ميراث ملي و فرهنگي ايران و همزمان ستايش از هويت قومي و تاريخ و فرهنگ و سياست كشورهاي همسايه دشمن ايران به راه انداخته بودند، حساسيت پژوهشگران و فعالان مسائل فرهنگي ايران را در بيرون و درون محيط دانشگاههاي ايران برانگيخت. آنچه بر اين حساسيت دامن زد، بيتفاوتي محافل و مسئولان فرهنگي و سياسي و سكوت رسمي آنها در برابر اين گونه تبليغات ضد ايراني و در مواردي نيز بهرهگيري آگاهانه و ناآگاهانه از ادبيات آنها در رسانههاي جمعي رسمي بود. اين نكته بهويژه در رابطه با آثاري مصداق پيدا ميكرد كه از يك چشمانداز سياسي و با ديدي عمدتاً مبتني بر نظريه توطئه، به نفي مليت و هويت ملي ايران و ميراث تاريخي و فرهنگي و گاه ديني آن ميپرداخت و تمامي اين ميراث را جعلي و ساخته و پرداخته نيروهاي خارجي، بهويژه يهوديان ميدانست. از آنجا كه نكته اتكا اين گونه ادبيات توطئهگرايانه، حمله به ميراث فرهنگي، سياسي و تاريخي باستاني ايران بود و اساس هويت و مليت ايراني را به عنوان پديدهاي جعلي مطرح ميكرد، رسانههاي رسمي داخلي، اعم از نشريات و گاه تلويزيون، از نوشتههاي اين گونه و نويسندگان آنها در سطح عمومي بهره ميگرفتند تا به گمان خود با نفي ميراث ملي ايران، محوري بودن ميراث مذهبي آنرا تقويت كنند.rnrnبه طور كلي تمامي اين دگرگونيها و سياستها بود كه پژوهشگران و فعالان فرهنگي و سياسي ايراني داخل و خارج از كشور را كه براي ميراث تاريخي و فرهنگي ايران اهميت قائل بودند، به خارج شدن از سكوت طولاني در برابر موضوعاتي چون هويت و مليت ايراني و آغاز تلاش براي دفاع از اين ميراث در پرتو بحثهاي علمي موجود و نوين برانگيخت. آنچه كه بهويژه بر اهميت پژوهش درباره هويت ملي و مليت در ايران در پرتو ديدگاههاي نظري نوين ميافزود، پيدايش نوعي از ادبيات مربوط به هويت و مليت ايراني بود كه تحت تأثير نظريههاي مدرن به مسئله هويت و مليت، نظير ديدگاههاي گلنر، اندرسون، هابسباوم و نيز نحلههاي گوناگون نظريه پستمدرن در چند سال اخير به وجود آمده بود. اين گونه آثار كه عمدتاً از سوي برخي پژوهشگران طرفدار ديدگاههاي مدرن و در نتيجه دانشجويان رشتههاي علوم اجتماعي و انساني انجام شده، عمدتاً جنبههاي نظري دارد، اما اساس كار خود را بر دادههاي معتبر بر آمده از منابع مرتبط با ميراث تاريخي، فرهنگي و سياسي ايران قرار نميدهد. به عبارت ديگر اينگونه پژوهشگران بيش از آنكه مورد مطالعه و موضوع آن يعني هويت ايراني و مليت در ايران را با استناد به منابع دست اول و پژوهشهاي تاريخي و ميداني معتبر بشناسند، بيشتر تحت تأثير نظريههاي مدرن هستند و ناخواسته اين الگوها را راهنماي اصلي خود در كنكاش پيرامون چند و چون هويت و مليت در ايران قرار ميدهند تا نقد و بررسي آنها بر اساس تطبيق نظريه با مورد مطالعه در پرتو دادههاي تاريخي و سياسي و اجتماعي معتبر.rn
تلگرام
واتساپ
کپی لینک