1
190,000
اون کجاست؟ پنهان در زیر سایه های خانه ی ویلایی کوچک اولیویا کروز به ساعتش نگاه کرد. حدود ساعت ده بود. در چند هفته ی گذشته اولیویا پنج شنبه ها ساعت پنج عصر از خانه اش بیرون میرفت و تا نه و نیم شب به خانه برمیگشت. تا حالا باید به خانه میرسید مگر این که برنامه اش را عوض کرده باشد. دستانش را روی سینه در هم گره کرد و با انگشت اشاره روی چانه اش ضرب گرفت. شاید امشب اصلاً به خانه برنگردد. بعضی شبها به خانه ی دوست پسرش می رفت. گاهی هم دوست پسر شب را پیش او می ماند، ولی هیچ وقت پنج شنبه چنین اتفاقی نیفتاده بود. بیست دقیقه ی دیگر هم منتظرش میماند اگر نمی آمد، سوار ون می شد. ماشینش را حدود یک و نیم کیلومتر دورتر کنار پارکی گذاشته و تا خانه ی اولیویا دویده بود. در حال حاضر در نقطه ی خیلی راحتی نزدیک به پارکینگ او پناه گرفته بود.
آن جا حدود دو متری جلوی خانه که حصارکشی شده بود و از سطل زباله در برابر عابران محافظت میکرد برای او محل اختفای خیلی خوبی فراهم کرده بود. شب سپتامبر نسیم فرح بخشی داشت از بین نرده های چوبی نگاهی به خیابان انداخت. این محله آن قدر ساکت بود که بشود صدای شب را شنید. صدای آرام برگهای...
این کار رو میکنیم. ممنونم شارپ دسته کلیدش را از جیبش بیرون آورد. لنس به سمت جیپش که کنار جدول پارک شده بود رفت و گفت: «من رانندگی میکنم ماشینت توی حیاط گیر افتاده شارپ با اکراه دنبالش رفت و دسته کلیدش را دوباره توی جیبش گذاشت
لنس حين رفتن گفت: اگه نیاز شد مورگان توی دفتره کارل
کارل گفت: «ممنون منتظر ماشین یدک کش هستم. برای پلیس تکان دست دادند و سوار جیپ شدند. لنس ون پزشکی قانونی را دور زد و مسیر کوتاه خانه ی اولیویا را در پیش گرفت لنس جلوی ویلای اولیویا نگه داشت و شارپ به دنبال نشانه ی غیر معمولی گشت. ولی خانه اش مثل همیشه به نظر میرسید از جیپ پیاده شدند و شارپ به سمت در پارکینگ رفت دستانش را دور چشمانش گذاشت و از پنجره اش به داخل نگاه کرد. جایی که معمولاً اولیویا ماشینش را پارک می کرد، حالا خالی بود. یعنی ممکن بود که از خانه بیرون رفته و مادرش را از یاد برده باشد؟
اولیویا این طوری نبود دیشب وقت دکتر را یادش بود. به عنوان تنها فرزند مجرد خانواده اولیویا اولین کسی بود که مادرش برای کمک با او تماس میگرفت علاقه ی زیادی به پدر و مادرش داشت.
لنس هم آمد و کنارش ایستاد
این جا نیست. شارپ بدجور نگران شده بود.
لنس سر تکان داد. «بیا توی جاده ی بین این جا و خونه ی مادرش رو بگردیم.»
اضطراب توی سینه ی شارپ بیش تر شد.
لنس پرسید: « دیشب باهاش صحبت کردی؟
شارپ با عجله دوباره سوار جیپ شد. بله میخواست بخوابه حالش خیلی خوب نبود هراسی به تیره ی کمر شارپ سرازیر شد.
لنس پرسید: مریض بود؟
فقط یه کمی سوء هاضمه داشت. اگر حالش بدتر می شد، حتماً با شارپ تماس میگرفت مگر نه؟ یعنی رابطه شان به این نقطه رسیده بود؟ هیچ وقت در...
در حال حاضر مطلبی درباره ملیندا لی نویسنده نفست را هدر نده در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره نشاط رحمانی نژاد مترجم کتاب نفست را هدر نده در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک