جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
21,000
اگر کسی پیدا شود و بپرسد که چرا باید این کتاب را بخواند، می گویم به خاطر آن قسمت داستان که سارا بعد از ساعتها توی صف ایستادن برای آب، از خستگی سطل را زمین می اندازد و همه ی آب را می ریزد، درست است که حسابی گریه کند، اما حضور یونس و حسی که سارا از این اتفاق تجربه می کند به اینها می ارزد. عاشقانه ی ظریف کتاب توی همین صحنه ها خودش را نشان می دهد. وقتی یونس نه تنها به جای کوکو همسفر سارا و خانواده اش می شود، بلکه کم کم جای پیانو را هم در دل سارا می گیرد.
سارا نوجوان نوازنده ای است که با پدر و مادر و برادرش سام، در خوزستان زندگی می کند و پیانویش کوکو را مثل یکی از اعضای خانواده اش دوست دارد، اما جنگ این حرفها را نمی فهمد و سارا از همان اوایل داستان و هنگام فرار از شهر، باید بین بردن کوکو و نجات دادن جان یونس و بیبی یکی را انتخاب کند و و انتخاب سارا البته کوکو است. این وسط غریبه هایی مثل یونس و بیبی چه اهمیتی دارند وقتی کوکو همه ی زندگی و آرزوهای سارا به حساب می آید؟ اما فشار روحی آن لحظه به خاطر نگاه ها و حرفهای مادر و خمپاره هایی که دم به دم به فاصله ی نزدیک تری از آنها به زمین می خورند سارا را مردد می کند؛ آن قدر که آنچه می خواهد و آنچه دوست دارد را زیر آن باران آتش رها کند تا نویسنده بعدا به او عشق تازه ای بدهد. حتی با این که سارا اول از یونس بدش می آید که یک هو سر راهشان سبز شده، و بعد هم از کارهای عجیبی که بلد است و همه ی بچه ها را دور خودش جمع می کند حرصش می گیرد، اما کم کم آن قدر راحت در دل سارا جا باز می کند که یکباره سارا به خودش می آید و می بیند به سلما، دختری که یونس از او حرف می زند، غبطه می خورد. راستی سلمای شعرهای یونس، همان ساراست؟
هنوز فکر می کنم این کتاب را باید به خاطر همین عاشقانه ی ظریفش خواند و بعد از آن به خاطر این همه نزدیک شدن به حسهای درونی سارا و جا انداختن کوکو در زندگی اش و به تصویر کشیدن رابطه ی بدون اغراق و خوب سارا و خانواده اش و البته به خاطر معمایی که در آخر، کم و بیش حل نشده می ماند، یونس واقعا چه کسی بود که یکباره از آسمان سر راه سارا سبز شد و یک روز صبح هم دیگر از خواب بیدار نشد؟
تلگرام
واتساپ
کپی لینک