1
بنر بالای صفحه
IdeBook.ir

کتاب جان من است او

معرفی کتاب جان من است او

4.5 (1)
کتاب جان من است او، اثر محمدتقی عزیزیان زمانه ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1401 توسط انتشارات سوره مهر ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد. دانلود pdf و ارسال رایگان
ناموجود

این محصول ممکن است با عنوان یا انتشارات دیگری موجود باشد، مجموعه آنها را اینجا ببینید.

محصولات بیشتر

مشخصات محصول

ویرایش: -
مترجم: -
تعداد صفحات: 208
انتشارات: سوره مهر
وزن: 256
شابک: 9786000351595
تیراژ: -
اندازه(قطع): رقعی
سال انتشار: 1401
تصویرگر: -
نوع جلد: -

معرفی محصول

زندگینامه و خاطرات کبری حافظی همسر سردار شهید سید نورخدا موسوی منفر

چکیده

چکیده

از ذهنم گذشت کاش پشت چشم های داریوش هم به جای آن دنیای مرموز مهربانی و سادگی نگاه دریا پنهان شده بود آن وقت می توانستم جواب همهٔ سوال هایی که در موردش داشتم را بی آن که خودش بخواهد بگیرم. نگاهم را از او که هم چنان انتظار می کشید ما بیرون برویم گرفتم و گفتم ـ نخواستم اصلا... بیرون رفتیم و هنوز لبخند و سنگینی نگاهش را روی تیرهٔ کمرم حس می کردم. پدر دوباره داشت از خاطرات جنگ می گفت! شاید هم جنگ بهانه بود داشت خاطرات مسلم را مرور می کرد. مسلم دوستش بود یا مرادش نمی دانم! اما از وقتی چشم باز کرده بودم نام او قصهٔ کودکی ام بود. این که یه مرد بود یه اسلحه رو دوشش و یه عالمه غبار پشت سرش خسته بود و داشت جون از تنش می رفت. تا رسید ولو شد وسط سنگر و گفت «مازیار آب برسون که مُردم از تشنگی...» هنوز آب به لبش نرسیده بود که یکی داد زد «هواپیمای عراقیا...» از آنجا به بعد قصه قصهٔ جنگ نبود قصهٔ مسلم بود و حسرت بابا که گمش کرده بود که اگر فرصت پیدا کند باز برمی گردد خرمشهر تا پیدایش کند قهرمان بابا کم کم اسطورهٔ زندگی من هم شده بود عکس هایش را دیده بودم کوچک تر که بودم اسمش را گذاشته بودم مرد خاکی صورت مهربانی داشت و در همان چند عکسی که پدر از او به یادگار داشت یک اسلحه روی دوشش بود. خاله طوبی که سفره به دست وارد شد خاطرهٔ بابا هم به پایان رسیده بود. به تبعیت از دریا بلند شدم و سفره را از دست خاله گرفتم یک سر را به دست دریا دادم و سر دیگر را خودم گرفتم و هم زمان سفرهٔ سفید صدفی را وسط سالن نه چندان بزرگ خانهٔ عمو حبیب انداختیم. مامان ظرف ها را به دست داریوش که تازه از اتاقش بیرون آمده بود داد همه به جنب و جوش افتادند جز پدر و حبیب آقا انگار همان طور که ما را نگاه می کردند داشتند دنبال راهی برای پیدا کردن مسلم می گشتند. مطمئن بودم این هفته هم پدر سری به آسایشگاه هم رزمانش می زند تا شاید آشنایی را پیدا کند و خبری از مسلم بگیرد.

نویسنده

محمدتقی عزیزیان زمانه

محمدتقی عزیزیان زمانه

در حال حاضر مطلبی درباره محمدتقی عزیزیان زمانه نویسنده جان من است او در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه «ارتباط با ما» درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه «ارتباط با ما» ارسال نمایید.

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید