جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
چشمهایم را به آرامی از هم باز میکنم. باور اینکه من هنوز زندهام، برایم سخت است. بلافاصله به پیشانی و گردنم دست میکشم و دستهایم را نگاه میکنم. نه درد آنچنانی دارم و نه خونی به کف دستهایم مالیده شده است. تصمیم میگیرم تا از جایم بلند شوم؛ اما میترسم. تنها گردنم را تکان میدهم تا به سمت چپم نگاه کنم. آن مرد داعشی به روی زمین افتاده است و خونی که از پشت گردنش جاری شده برفها را سرخ و بخاری در چند سانتی بدنی ایجاد کرده است. چند ثانیهای سر جایم دراز میکشم تا نفسم برگردد. سپس از جایم بلند میشوم تا بفهمم دقیقا چه اتفاقی افتاده است. هنوز گیجم، خون زیادی از دست دادهام و سرگیجه اجازه راه افتادن را به من نمیدهد. نگاهی به دور و اطرافم میاندازم و ...
تلگرام
واتساپ
کپی لینک