جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
44,400
درویش زودباش افعی را نشان بده من هم گفتم چشمم کور، دنده ام نرم، کاری می کنم که افعی یک دفعه از توی جعبه سبز شود. بعضی ها حرف مرا باور نکردند. حالا می خواهم یک چشمه از کارهایم را نشانتان بدهم. همه باید بدانند که من مردم و روی حرفم ایستاده ام. قبلاً بگویم که من نه سحر و افسون بلدم و نه طلسم شکنی و جادوگری، پس هر چه را که اینجا با چشم خودت دیدی باور کن. تعریف از خود اشتباه است؛ خوب تماشا کن!
بعد رو به من کرد و گفت: «نادرخان بگو ببینم تا حالا شده بابات از دست تو عصبانی شود؟»
یک بار
درویش به زور اخمهایش را در هم کشید عجب کاری کردی پسر! حالا که بابایت را عصبانی کرده ای باید حساب پس بدهی برای همین جسارت، دماغت را میبرم.» در این لحظه ناگهان جمعیت ساکت شدند سکوت خرابه ی جعفر گچی را گرفت.
درویش کنار بساطش رفت و یک چاقو از توی بقچه اش برداشت. با دیدن چاقو پاهایم به لرزه افتاد با اینکه درویش قول داده بود یک مو هم از سرم کم نمی شود ولی نمی دانم چرا میترسیدم هر چه به من نزدیک تر میشد بیشتر میترسیدم. درویش چاقو را باز کرد و تیغه ی آن را به جمعیت نشان داد. از ترس دندانهایم مثل روزهای زمستان به هم میخوردند؛ طوری که حتی درویش هم صدای به هم خوردن آنها را میشنید؛ ولی دلداری ام میداد که چیزی نیست.
بالاخره درویش تیغه ی چاقو را سر دماغ من گرفت بعد شروع کرد به تکان دادن چاقو یعنی اینکه چاقو دارد دماغ مرا میبرد تماشاچی ها که باورشان شده بود سروصدایشان درآمد حتی صدای جیغ یک زن را هم شنیدم؛ ولی هر کاری کردم نتوانستم او را ببینم؛ چون درویش با یک دستش جلوی چشم های مرا گرفته بود. وقتی جمعیت بی قراری کردند درویش گفت: تعریف از خود نباشد، قلب من از زغال سیاه تر است ولی از برگ گل هم نازکتر است برای اینکه دلهای نگران شما...
بچه های کوچه درباره ی کوچه هایی است که دیگر «کوچه» نیستند و درباره ی بچه هایی است که دیگر «بچه» نیستند؛ اما هستند. یادشان بخیر در مجموعه ی سه جلدی بچه های کوچه شما نه تنها از خواندن ماجراهای جذاب و شیرین لذت میبرید که فضا و زندگی مردم تهران قدیم را هم میشناسید محمد میرکیانی که خود در یکی از محله های قدیمی تهران متولد شده حال و هوای سالهای دور این شهر را به زیبایی هرچه تمام تر تصویر کرده است.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک