جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
211,700
بدنم از اضطراب مثل یخ سرد شده بود. الله بختکی از دست رن چانگ، بهترین بادی گارد آسیا فرار کرده بودم دلم نمی خواست حالا حالاها برگردم. این آزادی بیش از حد کوتاه بود. بس نبود. همه اش به گیجی گذشت. ونه!
جک بریده بریده نفس کشید بی خیال تو مستی. این طوری اصلاً امن نیست.» انگشتم را در سینه اش فرو کردم حرف دهنت رو بفهم! من اصلاً مشروب نمی خورم. با جمله « حرف دهنت رو بفهم خیلی حال میکردم. باشه، تو مشروب نمیخوری واکنشش به طرز حرص آوری صبورانه بود. انگار داشت. با یک بچه نق نقو سروکله میزد گوشی اش را از جیبش درآورد و گفت: «نگران نباش، بذار یه ماشین بگیرم.» اضطرابم عود کرد. «من نمیتونم برگردم. تو رو خدا!» حرفم مثل جملات هشدار دهنده ای بود که آدمها برای مظلوم نمایی به کار می بردند. تأثیرش را هم گذاشت. جک سرش را بلند کرد و با نگرانی گفت: «چرا؟ چیزی شده؟»
تلگرام
واتساپ
کپی لینک