کتاب جاده جنگ 6 را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
فروش ویژه
کتاب جاده جنگ 6
معرفی کتاب جاده جنگ 6
3.4 (2)
کتاب
جاده جنگ 6،
اثر
منصور انوری
،
در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول
در سال 1394
توسط انتشارات
سوره مهر
،
به چاپ رسیده است.
این محصول
در قطع و اندازهی رقعی،
در سایت ایده بوک قرار دارد.
کاروان پر شتاب می رفت. چهره ها آفتاب سوخته بدن ها آغشته به غبار و نگاه ها به خط افق خیره شده بود. دل ها در تپشی هراسناک مانند سم ستوران می کوبید. صدایی از کسی برنمی خاست. بچه ها حتی ساکت و خاموش بودند. گویی نسیم نیز جرئت وزیدن نداشت. در عوض گرما بیداد می کرد. هوا از غبار و حرارت اشباع و نفس کشیدن دشوار شده بود. سراب نیز مانند ابلیس وسوسه می کرد و زوار را دست می انداخت. رگه های رقصان هرم تفتیده رقص شومی را به نمایش می گذاشت ... جیران سوار قاطری بود که در آن لحظات دست از چموشی برداشته و مانند اسبی نجیب و باوفا سر به راه شده بود. پیشاپیش او گلی و یوسف هر یک در یک پلۀ پالکی لا به لای بقچه و بسته و اثاثیه سوار قاطر دیگری بودند. سکوت غیر معمول زوار گویی توجه و شگفتی کودکان را برانگیخته بود. در طول مسیر طولانی سفر از آذربایجان به تهران و از پایتخت تا آنجا زوار لحظه ای از گفت وگو زمزمه دعا و مرثیه خوانی غافل نبودند. اما در آن لحظات گویی مهر سکوت بر لب زده بودند و چهره هایشان از اضطراب به تیرگی می زد! یوسف کوچک تر از آن بود که رازورَمز این سکوت دلهره آور را حس کند. کودک سه یا چهار سالۀ گیجی بود که چشمان مخمورش را که همیشه خواب آلود می نمود به مادر دوخته بود و حیرت در ژرفای آن دو چشم سیاه موج می زد. گلی بزرگ تر بود. اما ایلکان به درستی سن و سال او را به یاد نمی آورد. شبح تاری از او در ذهن داشت که او را دختربچه ای پرجنب وجوش و تیزهوش در لباس پسرانۀ تنگ و چسبان نشان می داد. در آن زمان هنوز از سجل و شناسنامه خبری نبود و به تاریخ تولدها چندان اهمیتی داده نمی شد. با وجود این گلی سه یا چهار سال از یوسف بزرگ تر می نمود. شاید هم گیجی یوسف و زبر و زرنگی گلی فاصلۀ سنی آن دو را زیاده از حد واقعی جلوه می داد. به هر حال گلی بزرگ تر و فهیم تر از یوسف بود. گلی از زیر لبۀ روسری اش ـ در همه حال آن روسری را به سر داشت ـ که برای جلوگیری از شعاع سوزندۀ خورشید به جلو کشیده شده بود نگاه های پر از سوءظن به جیران می انداخت و لب های ترک خورده اش می لرزید. جیران سعی کرد لبخندی بزند تا اضطراب کودک را فرونشاند اما با دیدن تودۀ غباری در دور دست ها لبخند روی لبانش ماسید. همهمۀ خفیفی درگرفت. بعد سکوت سنگین تر شد. صدای نفس هایی که تند و کند برمی آمد شنیده می شد. دست های لرزان سایبان چشمان هراسان شد. قلب ها به دور تند تپش رسید. همه می دانستند به وادی خطر و منطقۀ هجوم ایلغاران ترکمن نزدیک شده اند. ابر غبار هر لحظه گسترش می یافت. سرعت آن کند بود و غلظت تودۀ غبار ابتدا چندان زیاد نبود. جیران نمی دانست که این ها علامت های تسکین دهنده اند! صدای قافله سالار بلند و رسا در گوش ها پیچید «... نترسید و نلرزید ... بیم به خود راه ندهید که این خوش خبری است. قافله ای است که از روبه رو می آید ...»
نویسنده
منصور انوری
در حال حاضر مطلبی درباره منصور انوری
نویسنده جاده جنگ 6
در دسترس نمیباشد. همکاران ما در
بخش
محتوا،
به
مرور،
نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با
توجه به
تعداد
بسیار
زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها،
کاری
زمانبر
خواهد
بود؛
لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند،
تهیه و
درج
محتوای
برای
آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت
ایدهبوک،
این
نویسنده
را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و
مفید،
سایرین را
به
مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه
ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک