1
بنر بالای صفحه
IdeBook.ir
  • فروش ویژه

کتاب سرسخت کم بخت

معرفی کتاب سرسخت کم بخت

3.9 (2)
کتاب سرسخت،کم بخت، اثر بنانا یوشیموتو ، با ترجمه البرز قریب ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1394 توسط انتشارات حرفه نویسنده ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی رقعی، در سایت ایده بوک قرار دارد.
موجود
قیمت ایده بوک: 150,000 30%

105,000

موضوعات مرتبط

محصولات بیشتر
سرسخت کم بخت

مشخصات محصول

نویسنده: بنانا یوشیموتو
ویرایش: -
مترجم: البرز قریب
تعداد صفحات: 128
انتشارات: حرفه نویسنده
وزن: 135
شابک: 9786006445007
تیراژ: -
سال انتشار: 1394
تصویرگر: -
نوع جلد: -

معرفی محصول

نوشته بنانا یوشیموتو از ادبیات ژاپن. بنانا یوشیموتو به سال ۱۹۶۴ متولد شد. پدر او از شاعران و نویسندگان معروف ژاپن است. جلوه و آمیزه‌ی طنز و هولناکی رویدادهای داستان‌های او شبحی از کافکا و موراکامی را بر آن‌ها می‌اندازد.

داستان‌ها و رمان‌های تحسین شده‌ی او، جوایز متعددی به دست آورده‌اند. رمان‌های یوشیموتو تاثیری ماندگار و خلسه آور دارند. غم، حسرت گذشته و گذر اندوهبار عمر، عناصر کلیدی زیبایی شناسی ژاپنی و هم‌چنین زمینه‌های اصلی داستان‌های او هستند.

مثل دوقلوهایی که مسیرشان جدا می‌شود، دو داستان سرسخت و کم بخت چیزی فراتر از صدای اغوا کننده‌ی خالقشان را به اشتراک می‌گذارند.
موضوع سوررئال و روایت رویاگونه‌ی سرسخت آن را بیشتر شبیه به داستان‌هایی می‌کند که در هنگام خواب خوانده یا گفته می‌شوند. اما در این میان ناگاه همه چیز به هم می‌ریزد.

وقتی راوی داستان می‌فهمد که در سالگرد مرگ دوستش قرار دارد، به ناگاه یک سری اتفاقات عجیب به وقوع می‌پیوندد. در کم بخت، راوی داستان مراقب خواهر بزرگترش است که در حال مرگ است.

در این داستان بی نظیر و درخشان، یوشیموتو نگاهی ماهرانه و ظریف به رابطه‌ی این دو می‌اندازد.

گوشه ای از کتاب

چراغ‌های میز پذیرش خاموش بودند. فرش فضای ورودی، کمی کثیف بود و بوی کپک می‌داد. من پیش‌تر هم در فضاهایی مثل این اقامت کرده بودم، پس زیاد عذاب نمی‌کشیدم؛ فقط از رسیدن هیجان زده بودم.

چندین بار زنگ را به صدا درآوردم تا بالاخره زنی از اتاق پشت میز بیرون آمد؛ اتاقی به سبک ژاپنی که دیواره‌های شوجی و کف پوشی از تاتامی داشت. او پنجاه ساله، لاغر اندام و چشمانی هوشیار داشت.

در ابتدا به نظر می‌آمد قصد دارد سبب این همه تاخیر را بپرسد اما وقتی به او گفتم گرسنه‎ام، رفتارش بسیار دوستانه شد.

او گفت: رستوران تا ساعت ده بازه، اگه همین الان برین شاید چیزی برای خوردن پیدا کنین. اگه می‌خواین وسایلتونو توی اتاق بذارین. من وضعیت شما رو براشون توضیح می‌دم و ازشون می‌خوام آشپزخونه رو باز نگه دارن. فقط قول بدین که معطل نکنین. می‌دونین این دور و بر فقط یه مغازه‌ی رامِن فروشی هست که اونم امروز تعطیله.

گفتم: سریع برمی‌گردم. و به سمت اتاقم رفتم.
چمدان‌ها را زمین گذاشتم، جوراب‌های بدبو را از پایم درآوردم و سریع از پله‌ها پایین برگشتم. دور از ذهن نبود که من تنها مشتریِ آن رستوران کم نور باشم.

یک ارکیده‌ی مصنوعی در گلدان عجیبی روی میز من قرار داده شده بود. سوپ ذرت غلیظی که اول آوردند در کاسه‌ای گل دار ریخته شده بود، مزه‌اش به طرز حیرت‌آوری جوری بود که انگار از کنسرو درآورده شده است.

چه چیزی ما ژاپنی‌ها را به تفسیر غلط این چیزها-سوپ غلیظ و گل مصنوعی- به چیزهای استاندارد، شیک و ظریف واداشته است؟ البته آن سوپ، نان تند و بطری کوچک آبجو بالاخره گرمم کرد.

شهر و کوهستان تاریک را می‌توانستم از پنجره ببینم. نور چراغ‌های شهر تا دوردست‌ها گسترده بود؛ ذرات روشنایی. حس می‌کردم به ناکجا آمده‌ام. انگار دیگر خانه‌ای نداشتم تا به آن بازگردم. جاده‎ای که در آن بودم راه به جایی نداشت.

این سفر هیچ وقت تمام نمی‌شد انگار فردا صبح هرگز نمی‌رسید. به نظرم رسید که احتمالا وقتی یک روح باشی چنین حسی خواهی داشت. با خود فکر کردم که حتما، ارواح برای همیشه در تله‌ی زمانی این چنینی گیر افتاده‎‌اند. حالا چرا من به این فکر می‌کنم که ارواح چه حسی دارند؟ نمی‌دانستم. بی شک خستگی در من لانه کرده بود.

نگاهی به پنجره افکندم و متوجه تابشی محو در آسمان شدم.درست در همین موقع، ماشین آتش‌نشانی و یک آمبولانس به پنجره‌ی هتل نزدیک شدند. حس عجیبی وجودم را فراگرفت، برخاستم و رفتم تا صورت‌حساب را پرداخت کنم.

به اتاقم برگشتم و کیمونوی کتانی نازکی که هتل فراهم کرده بود را پوشیدم و به طرف حمام آب گرم رفتم. وقتی از جلوی میز پذیرش رد می‌شدم، خانمی را که قبل‌تر با او صحبت کرده بودم، دیدم؛ به تازگی از بیرون برگشته بود و به نظر رنگ پریده می‌آمد.

پرسیدم: چیزی شده؟

زن جواب داد: ظاهرا مغازه‌ی اودون فروشی آتیش گرفته!

با خود گفتم: ای وای!

-کسی هم مرده؟

زن نگاهی سنگین و طولانی به من انداخت و چیزی نگفت.

گفتم: می‌دونی، من قبل از آمدن به هتل، اودون خوردم و بدون این که بتونم تمومش کنم از اون جا بیرون اومدم. می‌خواستم بدونم که این همون جا بوده یا نه.

زن گفت: گفتین که چیزی نخوردین…اوه، می‌دونم. غذای اون جا وحشتناکه، نه؟ فکر نکنم هیچ کسی تو شهر حاضر باشه غذای اون جا رو بخوره، خوب می‌دونم چی می‌گید.

نویسنده

بنانا یوشیموتو

بنانا یوشیموتو

در حال حاضر مطلبی درباره بنانا یوشیموتو نویسنده سرسخت کم بخت در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

مترجم

البرز قریب

در حال حاضر مطلبی درباره البرز قریب مترجم کتاب سرسخت کم بخت در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

البرز قریب

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید