1
122,100
درک بی باکی هفده ساله های اردوگاه اطفال»، این روزها برای من آسان تر و البته عجیب تر از گذشته شده است. گویی حتما باید سی وسه سال از ۱۳۶۳ دور بشوی تا بتوانی روحیه سلحشوری نوجوانان اسیر ایرانی را واکاوی کنی که بدانی در آن سال و سن چه کرده اند.
بعد از چاپ کتاب آن بیست و سه نفر که با تقریظ ارزشمند رهبر معظم انقلاب و اقبال جامعه کتابخوان کشور و نامه محبت آمیز فرمانده ام سردار حاج قاسم سلیمانی همراه شد، وظیفه دانستم داستان اسارت هشت ساله خود و دوستانم را نیمه تمام نگذارم خدا را شکر میکنم که توانستم دو سال دیگر از آن ماجرا را بنویسم. دو سالی که مثل هشت ماه اول پر است از اتفاقات تلخ و شیرین و حماسه های باور نا پذیر که آفرینندگان آن نه ارتشیهای سرد و گرم چشیده بودند و نه پاسدارهای جان برکف بلکه اسیران نوخاسته ای بودند که حزب . بعث از اردوگاه های اسرا انتخاب و به آن بیست و سه نفر ملحق کرد تا برنامه تبلیغ علیه ایران را با حربه کودکان جنگ» ادامه بدهد. بارها گفته ام و بار دگر میگویم که اگر بخواهیم مساحت رنج اسرای
بی ما هنوز با گلها و ماهی ها قهر بودیم. خبرنگارها که می آمدند. بی آنکه مشکلات ما را به تصویر بکشند، می رفتند سراغ حوض و ماهی هایش و گل های سرخ و سفید اطرافش دلمان می خواست یکی از فیلمبردارها بیاید از سهمیه دوازده قاشقی برنج، که یک وعده ناهارمان بود و به هیچ جایمان نمی رسید، از آثار کبودی کابل روی بدن اسرا، از حمام آب سرد که باعث سرما خوردگی مزمن می شد، از گوشت یخ زده بیست سال قبل که توی غذا میریختند و بوی وحشتناکی داشت از لباسهای پاره و کتانی های دهان باز کرده مان فیلم بگیرد، ولی آنها تا وارد اردوگاه میشدند سربازها میبردنشان سر حوض، از رقص ماهی ها و گل های سرخ و سفید فیلم میگرفتند و ما هم در پس زمینه فیلمشان قدم میزدیم
ماهی ها توی آب حوض از این طرف به آن طرف شنا میکردند بی آنکه بدانند وسیله ای شده اند برای تبلیغات عراقی ها که جلو فیلمبردارهای خارجی پز بدهند و بگویند برخورد ما با اسرای ایرانی بهتر از ایرانی ها با اسرای عراقی است.
همه اینها باعث شد یک روز قبل از آمار دور از چشم انارگل یک نفر که گفتند حسن هارونی» بوده پنج قالب بزرگ صابون بیندازد توى حوض صبح روز بعد وقتی رفتیم بیرون، ماهی ها وارونه روی آب بودند و شکم سفیدشان زیر نور آفتاب برق میزد. همه مرده بودند. انارگل متوجه شد کار کار بچه های ما بوده ولی پاپی قضیه نشد و سربازهای عراقی را راضی کرد که یک بار دیگر برایش ماهی بیاورند. یک بار دیگر محسن با پلاستیکی که چند ماهی درشت داخلش وول می خوردند آمد. انارگل آب حوض را عوض کرد و ماهی های جدید را به آب انداخت.
آفتاب در رفتنش رنجی دیده میشد از ز دور اما نه که شکسته طرفش گروهبان علی و باشدش یک طرفت جوان یک در دستشان دسته کلنگی و تازیانه ای از های از کابل و امیر روی ریک های نیز و برنده راه می آمد. با پاها پاهایی خونچکان و دم فروبسته بود و نشکسته بود و عذابی عدانی در چهر بالش پیدا و رنجی سنگین برشا شانزده سالگی اش به طاقتی که نداشت جلو می کشید. در بیمه راه ست شد نشست. ی رفت زانوه زانوهایش - دسته کلنگ ا بالا برد که او را بزند با تن خسته و ضره مانده مقش مواد برگشت و جواد یده حرکتی کرد که دلهای ما را بترساند. نوجوان بلا دیده آتش زد. سوزا سوزاند. دستانش انش را از سرم سری پناهی به حالتی غریب گرفت روی سرش جواد دسته؟ سته کلنگ را اهست پایین آورد. نزد امیر بلند شد؛ به سختی سختی پشت میله ها ایستاده بودیم به نظاره از راهرو آسایشگاه ما عبورش دادند و دلهای ما ریش میشد. بردند برد و با پاهای بریار شده در اتاق کوچکی که انتهای راهرو بود زندانی اش کردند؛ تک و تنها تمام شب صدای صدای ناله های ضعیف امیر از آن زندان به گوش می رسید رسید. مثل صدای راه گم کردهای نشته از ژرفای چاهی عمیق در...
در حال حاضر مطلبی درباره احمد یوسف زاده نویسنده اردوگاه اطفال در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک