جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
90,000
آن روز صبح با مادر از مدرسه به خانه برمیگشتیم که پستچی جدید را جلو در ساختمان دیدیم.
با یک دست دوچرخهاش را گرفته بود و با دست دیگرش یک پاکت نامهی بزرگ پر از تمبر و مهر را نگه داشته بود. تا ما را دید کلاهش را درآورد و گفت: «میتونیم بهم کمک کنید؟ نامهای برای ژان – ایکس که تو طبقهی یازدهم زندگی میکنه دارم.»
ژان – آ گفت:«خودمم.»
گفتم: «من هستم.»
ژان – س و ژان – د هم گفتند: «ما هستیم.»
پستچی که از این وضعیت خندهاش گرفته بود گفت:« با همدیگر به توافق برسید، بچهها. بین شما کی اسمش ژان – ایکسه؟»
اما وقتی دست کوچکی به شلوارش چنگ انداخت، کمی جا خورد و لبخندش ناپدید شد.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک