جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
128,520
صدای جیغی از آن سوی پیج جاده به گوش رسید و چیزی نمانده بود ویولن سل از دست مارکوس گِلِر به زمین بیفتد. چند ثانیه بعد، تمام سر و صداها بهطور ناگهانی قطع شد و این بیشتر او را عصبی کرد. آیا ممکن بود این جیغ مربوط به دختری باشد که او را در حال ترک ایستگاه قطار دیده بود؟
مارکوس وسایلش را کنار جاده گذاشت و مثل فنر از جا پرید و شروع به دویدن کرد.
از پیچ که گذشت، دختری را که در ایستگاه راهآهن دیده بود وسط جاده دید که بیحرکت روی زمین افتاده.
بعضی خانهها فقط تسخیر شده نیستند… آنها گرسنهاند. دش، دیلان، پابی، مارکوس و آزومی اول کار این را نمیدانستند. هرکدام از آنها اول فکر میکردند به دلیل خیرخواهانهای به خانه سایهها دعوت شدهاند.
ولی هیچ چیز خانه سایهها خیرخواهانه نیست. پشت دیوارهای این خانه، مشکلات وحشتناکی وجود دارد. هیچ کس در آنجا قابل اعتماد نیست. راهروها جابهجا میشوند. درها غیب میشوند. ارواح، ظاهر میشوند. بچهها ناپدید میشوند. راه خروج چطور؟ آن هم ناپدید میشود.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک