جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
264,520
لوسی وحشت داشت که حرکت کند، وحشت داشت که بماند، اما به هر حال خودش را راضی کرد که از در بیرون برود و توی راهرو را نگاه کند تا مطمئن شود که زن زیبا با آن جامهی سرخ توی راهرو نیست. در را پشت سرش بست و بعد بیصدا پر راهرو به راه افتاد و امیدوار بود که ماری سراغ عمه استیس یا آرتور برود و هوس نداشته باشد که دوباره تخت لوسی را تکان بدهد.
خانه در تاریکی عجیب و وهمآور بود. لوسی فکرش را اصلاح کرد: این خانه در روز هم وهمآور بود. اما حالا که همهی ساکنان زنده در خواب بودند، این حس که موجوداتی ناشناخته در راهروها راه افتاده بودند و صداهایی ایجاد میکردند، فضا را وحشتناک کرده بود.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک