1
بنر بالای صفحه
IdeBook.ir

کتاب بیگانه نشر ماهی

معرفی کتاب بیگانه نشر ماهی

4 (2)
کتاب بیگانه، اثر آلبر کامو ، با ترجمه خشایار دیهیمی ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1403 توسط انتشارات ماهی ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی جیبی، در سایت ایده بوک قرار دارد.
ناموجود

این محصول ممکن است با عنوان یا انتشارات دیگری موجود باشد، مجموعه آنها را اینجا ببینید.

موضوعات مرتبط

محصولات بیشتر
بیگانه نشر ماهی

مشخصات محصول

نویسنده: آلبر کامو
ویرایش: -
مترجم: خشایار دیهیمی
تعداد صفحات: 128
انتشارات: ماهی
وزن: 76
شابک: 9789649971599
تیراژ: -
سال انتشار: 1403
تصویرگر: -
نوع جلد: -

معرفی محصول

شاهکار خواندنی آلبر کامو که همواره در لیست ۱۰ کتاب برتر همه‌ی دوران‌های منتقدان قرار دارد، نخستین بار در سال ۱۹۴۲ درست در کشاکش جنگ جهانی دوم و توسط انتشارات گالیمار به چاپ رسید.

داستان با مراسم تدفین مادرِ مورسو شخصیت اصلی رمان آغاز می‌شود و وقایع پر تعلیقی در ادامه پشت سر هم روی می‌دهد. از این لحاظ می‌توان این اثر کامو را از جمله آثاری دانست که از کشش بالایی برخوردارند و به اصطلاح کتابی است که باید یک نفس آن را خواند.

چکیده

معرفی مختصر کتاب داستان کتاب حاضر به دو قسمت تقسيم مي‌شود. در قسمت اول مرسو در مراسم تدفين مادرش شرکت مي‌کند و درعين‌حال هيچ تأثر و احساس خاصي از خود نشان نمي‌دهد. داستان با ترسيم روزهاي بعد از ديد شخصيت اصلي داستان ادامه مي‌يابد. مرسو به‌عنوان انساني بدون هيچ اراده به پيشرفت در زندگي ترسيم مي‌شود. او هيچ رابطه احساسي بين خود و افراد ديگر برقرار نمي‌کند و در بي‌تفاوتي خود و پيامدهاي حاصل از آن زندگي‌اش را سپري مي‌کند. او از اين‌که روزهايش را بدون تغييري در عادت‌هاي خود مي‌گذراند خشنود است.

گوشه ای از کتاب

امروز مامان مُرد. شاید هم دیروز. نمی‌دانم. تلگرامی از خانه‌ی سالمندان به دستم رسید: “مادر درگذشت. مراسم تدفین فردا. با احترام.” این چیزی را نمی‌رساند. شاید هم دیروز بوده است.

خانه‌ی سالمندان در مارنگو است، در هشتاد کیلومتری الجزیره. اگر سوارِ اتوبوس ساعت دو بشوم عصر می‌رسم. این طوری در مُرده‌پایی حاضر خواهم بود و فردا شبش برمی‌گردم. از رییسم دو روز مرخصی خواستم. با عذری که داشتم هیچ جور نمی‌توانست با درخواستم موافقت نکند. اما به نظر بد خُلق می‌آمد. حتی گفتم، “تقصیر من که نبوده.” چیزی نگفت. بعد با خودم فکر کردم نباید این حرف را می‌زدم. هرچه بود، معذرتی بدهکار نبودم. در واقع، او بود که باید تسلیت می‌گفت.

اما احتمالا پس فردا این کار را می‌کند، وقتی مرا در رخت عزا ببیند. فعلا انگار نه انگار که مامان مُرده اما بعد از مراسم تدفین قضیه تمام می‌شود و همه چیز حالت رسمی‌تری به خودش می‌گیرد.

بلیت اتوبوس ساعت دو را گرفتم. هوا خیلی گرم بود. مثل معمول در رستوران ناهار خوردم، رستوران سلست. همه دلشان به حالم می‌سوخت و سلست گفت: “آدم یه مادر که بیش‌تر نداره.” وقتی می‌رفتم، تا دم در بدرقه‌ام کردند. حواسم خیلی سرجا نبود چون تازه باید می‌رفتم خانه‌ی امانوئل تا کراوات سیاه و بازوبند سیاهش را قرض کنم. عمویش چند ماه پیش فوت کرده بود.

می‌دویدم که از اتوبوس جا نمانم. شاید به دلیل همین دویدن‌ها و بدتر از آن تکان‌های اتوبوس، بوی بنزین و نور خیره‌ی آسمان و هُرم جاده بود که چرتم برد. بیدار که شدم دیدم ولو شده‌ام روی یک سرباز، که لبخندی زد و پرسید خیلی توی راه بوده‌ام؟ گفتم: بله. فقط برای اینکه مطلب را درز گرفته باشم.
خانه در دو کیلومتری دهکده است. پیاده رفتم. می‌خواستم یک‌راست بروم سراغ مامان. اما دربان گفت اول باید مدیر را ببینم. مدیر گرفتار بود، پس منتظر نشستم. تمام این مدت دربان حرف می‌زد. بعد مدیر را دیدم.

راهنمایی‌ام کردند به دفترش. پیرمرد ریزه‌ای بود که نشان لژیون دو نور به سینه‌اش بود. با چشم‌های روشنش نگاهم کرد. بعد با من دست داد و دستم را آن‌قدر در دستش نگاه داشت که نمی‌دانستم چه طوری دستم را از دستش بیاورم بیرون. پرونده‌ای را ورق زد و گفت: “مادام مورسو سه سال پیش اومد پیش ما. شما تنها کس و کارش بودید.

” فکر کردم به دلیلی دارد سرزنشم می‌کند و بنا کردم توضیح دادن. اما دوید وسط حرفم. “فرزندم، احتیاجی نیست عذر بیارید. پرونده‌ی مادرتون رو خونده‌م. نمی‌تونستید حوایجش رو برآورده کنید، احتیاج داشت کسی مراقبش باشه. حقوق ناچیزی می‌گیرید و تازه، واقعیتش اینه که او این‌جا شادتر بود.”

گفتم: بله آقا.

گفت: خودتون بهتر می‌دونید، این جا دوست‌هایی داشت، آدم‌هایی هم سن و سال خودش. می‌تونست از خاطره‌های قدیمش با اونا حرف بزنه. شما جوونید، با شما بهش سخت می‌گذشت.

راست می‌گفت. مامان وقتی در خانه‌ی خودمان پیش من بود فقط با چشمهایش مرا دنبال می‌کرد و حرف نمی‌زد. چند روز اول در خانه‌ی سالندان فقط گریه می‌کرد. اما علتش این بود که هنوز عادت نکرده بود.

چند ماه بعد، اگر از خانه‌ی سالمندان می‌آوردمش بیرون گریه می‌کرد. چون حالا به خانه‌ی سالمندان عادت کرده بود. تا حدودی به همین دلیل سال گذشته خیلی کم‌تر به دیدنش می‌رفتم. و البته، ناگفته نماند، یک دلیل دیگرش هم این بود که همه‌ی یکشنبه‌ام را می‌گرفت- حالا زحمت اتوبوس گرفتن، بلیت خریدن، و دو ساعت در راه بودن به کنار.

مدیر باز هم با من حرف زد. اما من دیگر گوش نمی‌دادم. بعد گفت: فکر می‌کنم دلتون می‌خواد مادر رو ببینین. چیزی نگفتم و او تعارفم کرد طرف در. از پله‌ها که پایین می‌آمدیم، توضیخ داد: ایشان رو به مرده‌خونه‌ی کوچیکمون منتقل کردیم تا بقیه آشفته نشن.می‌دونید، وقتی یکی از ساکن‌های خونه می‌میره، بقیه دو سه روزی عصبی‌ان و همین مراقبت‌ از اونها رو سخت‌تر می‌کنه.

از حیاط گذشتیم. پیرمردها و پیرزن‌های زیادی گُله به گُله جمع شده بودند و با هم حرف می‌زدند. از کنارشان که رد می‌شدیم صحبت‌هایشان قطع می‌شد و بعد که رد می‌شدیم پشت سرمان صحبت‌هایشان شروع می‌شد.

مثل خفه شدن یکباره‌ی صدای تُندتُند حرف زدن طوطی‌ها بود. مدیر جلوی در یک ساختمان کوچک ایستاد. خُب آقای مورسو، من دیگه باید برم.اگه هر کاری داشتین من دفترم هستم.

طبق معمول، ترتیب مراسم تدفین برای ساعت ده صبح داده شد. پس می‌تونید مراسم مُرده پایی متوفی را انجام بدید. و نکته‌ی آخر این‌که ظاهرا مادرتون چندین و چند بار به دوستاش گفته بود دلش می‌خواد با آیین دینی به خاک سپرده بشه. من به خودم اجازه دادم ترتیبات لازم رو بدم. اما می‌خواستم شما رو هم در جریان قرار بدم…

نویسنده

آلبر کامو

آلبر کامو

در حال حاضر مطلبی درباره آلبر کامو نویسنده بیگانه نشر ماهی در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

مترجم

خشایار دیهیمی

زاده بیستمین روز آبان ۱۳۳۴ در تبریز. فرزند نصرالله دیهیمی که مترجم بود و در دانشگاه هم تدریس می‌کرد. می‌توان خانواده‌ی دیهیمی را خانواده‌ی مترجم‌ها لقب داد، چراکه فرزندش، زنده‌یاد نازنین دیهیمی هم مترجم بود و همسرش، رؤیا رضوانی نیز ترجمه می‌کند.

خشایار دیهیمی آثار زیادی را در زمینه‌ی ادبیات کشورهای گوناگون، فلسفه زندگی، فلسفه سیاسی، ادبیات شرق اروپا و… ترجمه و ویراستاری کرده است. او همچنین سال‌ها تجربه در کار ژورنالیستی و همکاری با مجلات و نشریات گوناگون دارد.

دیهیمی سال‌های کودکی و سال‌های آغازین تحصیلات خود را در تبریز گذراند، سپس، در سال‌های نوجوانی بود که به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد و در تهران ساکن شد. بنا به گفته خودش، دیری نپایید که کتاب خواندن برای او به آیین تبدیل شد و این آغاز با کتاب‌هایی در زمینه ادبیات همراه بود.

آشنایی با غلامحسین ساعدی (گوهر مراد) نقطه‌ی عطفی در زندگی خشایار دیهیمی است و این آشنایی سبب ارتباط دیهیمی با محافلی چون کانون نویسندگان ایران و انجمن‌های روشنفکری و مترجم‌ها و نویسندگان گوناگونی ‌شد.

مهندسی شیمی رشته‌ای است که دیهیمی برای تحصیلات آکادمیک خود انتخاب کرد. چند سالی در شهر ملکان به معلمی مشغول بود تا آنکه بعدها در کارخانه‌ی لاستیک‌سازی کار گرفت؛ شغلی که فقط به تحصیلات دانشگاهی‌اش مربوط بود، اما دیهیمیِ جوان علاقه‌ای به آن نداشت. به گفته‌ی خودش دستاورد آن سال‌ها، ترجمه‌ی تعدادی کتاب در زمینه صنعت لاستیک و ترجمه و تألیف دانشنامه‌ی صنعت لاستیک بود. کتاب‎‌هایی که البته به‌طرز عجیبی هیچ‌یک با نام او به چاپ نرسید.

انتشارات فرانکلین، که بعد از انقلاب به انتشارات انقلاب اسلامی تغییر نام داده بود، مقصد بعدی خشایار دیهیمی بود. در میانه‌ی دهه‌ی شصت بود که او راهی آنجا شد و مسئولیت ویراستاری تاریخ تمدن ویل دورانت را بر عهده گرفت. به گفته‌ی خودش، با آنکه ظاهراً به عنوان نمونه‌خوان وارد این مؤسسه‌ی انتشاراتی شده بود، اما بخت آن را یافت تا با ویراستاری تاریخ تمدن، سطح بینش و دانش خود را ارتقاء بخشد.

خشایار دیهیمی پیرامون فرآیند ترجمه معتقد است: «مترجم ایدئولوگ نیست و من حتی ممکن است کتابی را ترجمه کنم که لزوماً با عقاید نویسنده‌اش همسو نباشم اما خوانده شدن آن را ضروری بدانم.»

دیالکتیک تنهایی، یادداشت‌های یک دیوانه، بیگانه، صالحان، فیلسوفان سیاسی قرن بیستم، فلسفه ترس، سوفیا پتروونا و یادداشت‌ها (آلبر کامو) از جمله ترجمه‌های اوست.

خشایار دیهیمی

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

کد امنیتی ثبت نظر

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید