148,000
سخن نویسنده | هفت سین DO. Y
کلام همسر شهید یادم هست 100
فصل اول | خواستگاری - ۱۵
فصل دوم | عقد - ۳۵
فصل سوم | نامزدی ۶۱۵
فصل چهارم | ایام نوروز و دوره مشهد DD
فصل پنجم | عروسی و ماه عسل ۱۱۱۵
فصل ششم | زندگی مشترک ۱۳۹۵
فصل هفتم | اثاث کشی - ۱۶۹
فصل هشتم | خاطرات خادمی و اعزام رفقای حمید ۱۹۹
فصل نهم | اعزام به سوریه ٥٥ ٢٢٣
فصل دهم | شهادت و دوران غربت ۲۵۳
وصیت نامه ٢٩٣٥٥
نگارخانه ٥٥ ٢٩٧
بگیرم اینجا ماشین خور نیست مجبوریم تا سر خیابون خودمون رو برسونیم تا ماشین بگیریم. نوع راه رفتن و رفتارمان شبیه کسانی بود که تازه نامزد کرده اند. در شهری مثل قزوین سخت است که در خیابان راه بروی و حداقل چند نفر آشنا و فامیل تو را نبیند به خصوص که حمید را خیلی ها می شناختند. روی جدول نشسته بودم که چند نفر از شاگردهای باشگاه کاراته حمید که بچه های دبستانی بودند ما را دیدند از دور ما را به هم نشان می دادند و باهم پچ پچ میکردند یکی از آنها با صدای بلند گفت: استاد خانومتونه؟ مبارکه حمید را زیر چشمی نگاه کردم از خجالت عرق به پیشانیش نشسته بود. انگار داشتند قیمه قیمه اش میکردند دستی برای آنها تکان داد و بعد هم گفت: این بچه ها آبرو برا آدم نمی ذارن. فردا کل قزوین باخبر میشه.
ساعت نه شب بود که به خانه رسیدیم مادرم با اسپند به استقبالمان آمد. حلقه چند باری بین فاطمه و مادرم دست به دست شد. حمید جعبه شیرینی را به مادرم داد و در جواب اصرارش برای بالارفتن گفت: الآن دیر وقته ان شاء الله بعداً مزاحم میشم فرصت زیاده موقع خداحافظی خواست حلقه را به من بدهد که گفتم: «حلقه رو به عمه برسونید مراسم عقدکنان با خودشون بیارن گفت: «حالا که حلقه باید پیش من باشه پس من یه هدیه دیگه بهت میدم از داخل جیب کتش یک جعبه کادوپیچ درآورد و به سمتم گرفت. حسابی غافلگیر شده بودم این اولین هدیه ای بود که حمید به من میداد به آرامی کاغذ کادو را باز کردم تا پاره نشود. ادکلن لاگوست بود. بوی خوبی میداد تمام نامزدی ما با بوی این ادکلن گذشت
افزایش صمانه آماده کردم برگشت رو به می گشت آخرش صبحانه را با من نمی خوری
خیلی دلم گرفت گفتم چرا ایر خود میگی مکه اولین راه میری ماموریت ۱۲ موقع رفتن به من گفت فرالله سوریه که نگ بزنیم بله هم مين جوری بگم دوست دارم را بقیه که می شنون اصل از حجابت آب میشم بگم دوست دارم کنده پشت گوشی بگو یادت باشه من منتقویت رو می فهمم ، قرار گذاشتیم به جای دارم پشت کوئی نگوید بلدات باشه ود پله ها را می رفت پایین ملته ستند می گفت: فرزانه یادت باشه من احمد می زده می کنم بادم
در حال حاضر مطلبی درباره محمدرسول ملاحسنی نویسنده یادت باشد شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی قطع رقعی در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک