بنر بالای صفحه

کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نشر نگاه

سرگذشت حاجی بابای اصفهانی

3.3 (2)
کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی، اثر جیمز موریه ، با ترجمه میرزا حبیب اصفهانی ، در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول در سال 1402 توسط انتشارات نگاه ، به چاپ رسیده است. این محصول در قطع و اندازه‌ی وزیری، در سایت ایده بوک قرار دارد.
موجود
قیمت ایده بوک: 525,000 14%

451,500

موضوعات مرتبط

محصولات بیشتر
سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نشر نگاه

مشخصات محصول

نویسنده: جیمز موریه
ویرایش: -
مترجم: میرزا حبیب اصفهانی
تعداد صفحات: 496
انتشارات: نگاه
وزن: 757
شابک: 9789643514440
تیراژ: -
اندازه(قطع): وزیری
سال انتشار: 1402
تصویرگر: -
نوع جلد: سلفون

چکیده

رمان حاضر اثر «جیمز موریه» ـ ادیب انگلیسی قرن نوزدهم و منشی اولین سفارت دولت انگلیس در ایران ـ سرگذشت یک ایرانی عهد فتحعلی‌شاه قاجار با نام‌ «حاجی بابا» و ذکر و توصیف اخلاق و آداب و عقاید و احوال آن روز ایران است. حاجی بابا پسر دلاکی اصفهانی است که در راه مشهد اسیر ترکمن‌ها می‌شود و بعد از فرار از دست آنها به مشهد می‌رود و از آن‌جا در تهران و قم و اصفهان، سرنوشت خود را دنبال می‌کند. از نقالی و رمالی تا ملاباشی‌گری همه‌ کاری را می‌آزماید و به استامبول و حتی لندن نیز مسافرت کرده و فراز و نشیب زندگی خود را در طی داستان بیان می‌کند و ظلم و جهل و بی‌خبری دستگاه حکومت و فقر و فساد زندگی عامه را همراه با جزئیات به تصویر می‌کشد. نسخة حاضر از این کتاب بر اساس ترجمة میرزا حبیب اصفهانی به چاپ رسیده است.

گوشه ای از کتاب

بعد از گذشتن از عراق به خاک دامغان در طرف شرقی آنجا در کنار راهی که از مشهد به تهران می‌رود، ارسلان سلطان روی به یاران کرد که در اینجا توقف باید شاید قافله‌ای به چنگ آید.

در نزدیکی راه بر سر تپه‌ای دیدبانی برگماشتند. سحرگاهان دوان‌دوان بیامد که از میان راه‌گرد و غباری عظیم برپاست گویا کاروان است. ما دست و پای برای یغما جمع‌کنان دست و پای اسیران را بستیم تا بعد از یغما به همراه بریم. همه حاضر یراق اسب‌ها راندیم. ارسلان سلطان بنفسه طلایه‌داری می‌کرد. مرا بخواست که حاجی امروز روز مردانگی است. به همراهی من بیا و به حرکاتم ملاحظه نما که روزی به کار‌ت خواهد خورد وانگهی شاید با کاروانیان به گفتگو افتد ترجمانی کن. چون گرد و خاک نزدیک رسید ارسلان سلطان را حال دگرگون شد که می‌ترسم این گرد توتیای چشم ما نباشد. تند می‌رانند. پراکنده نمی‌روند. برق تفنگ پدیدار است. اسبان یدکی دارند. گمان نمی‌برم دست ما به جایی بند شود. چون نیک نظر کرد گفت: دانستم که کاروان نیست یکی از اعیان دولت یا حاکم مملکتی است به مستقر خویش می‌رود. از کثرت خدم و حشمش معلوم است. من اینحال را برای گریز، فرصت نیکی دیدم، دلم به تپیدن آغازید. با خود اندیشیدم تا بی‌آنکه به ارسلان سلطان بفهمانم گریبان از چنگ او برهانم بدین تدبیر که چون به رهگذران نزدیک شوم خود را اسیر ایشان سازم. با خود می‌گفتم که اگر چه در اول بد می‌گذرد اما زبان دارم حالی ایشان می‌کنم و نجات می‌یابم.

پس ارسلان سلطان گفت پیشتر برویم و تحقیق حال رهگذران کنیم. من بی دستوری او از پشت تپه اسب راندم و او بقصد آنکه مرا باز دارد از عقب من تاخت. چون بسر تپه رسیدیم خود را در یک تیر پرتاب روبروی رهگذران دیدم. سواران را چون چشم به ما افتاد، شش هفت تن از ایشان جدا شدند و روی به ما تاخت آوردند. ما برگشتیم. هر چه ارسلان سلطان تندتر راند من آهسته‌تر راندم تا اینکه دستگیر افتادم.

از اسبم فرود آوردند. تاراج اسلحه و کمربند پنجاه تومانی حتی استره‌های هدیۀ پدر یک دقیقه بیش نکشید. هرچه فریاد کردم که مترسید من نمی‌گریزم، من به عمد خواستم به دست شما افتم گوش ندادند. دست‌هایم را با شالم از شانه استوار بربستند و با ضرب سیلی و مشت به حضور لزرگ خود بردند. بزرگ ایشان با تمکین تمام به تماشا ایستاده بود. از احترام و تعظیم زیر دستان وی گفتم شاید شاهزاده باشد. پشت گردنی‌ای چندم زدند که زودباش کرنش کن. من هم زود کرنش کردم. خدم و حشم بر دور او حلقه زدند. امر فرمود تا دست‌هایم را بگشودند. فی‌الفور برجستم و دامنش را گرفتم که پناه به شهزاده دخیل دخیل به فریادم برس. فراشی منع کردنم خواست. شاهزاده نگذاشت که پناه آورده کار مدار. پس به امر وی زمین خدمت بوسیدم و مختصر ماجرای خود را بیان کردم و گفتم اگر باور ندارید بر ایشان حمله آورید. ملک‌الشعراء را با دو تن اسیر دیگر از دست ایشان بگیرید تا به این معنی شهادت دهند. در آن حال سوارانی که در تعاقب ارسلان رفته بودند برگشتند. ترسان و هراسان به امام رضا قسم خوردند که دست کم هزار نفر ترکمان بر ما مهیای هجومند.

من هرچند سوگند خوردم که بیش از بیست تن نیستند کسی گوش نداد و با تهمت جاسوسی و دروغ‌گویی به انکارم برخاستند و قسم یاد نمودند که اگر ترکمانان بر ما هجوم آورند اولین کار ما اینکه سر ترا می‌بُریم!

نویسنده

جیمز موریه

جیمز موریه

در حال حاضر مطلبی درباره جیمز موریه نویسنده سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نشر نگاه در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

مترجم

میرزا حبیب اصفهانی

در حال حاضر مطلبی درباره میرزا حبیب اصفهانی مترجم کتاب سرگذشت حاجی بابای اصفهانی نشر نگاه در دسترس نمی‌باشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایده‌بوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعه‌ی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.

میرزا حبیب اصفهانی

دیدگاه کاربران

دیدگاه شما

CAPTCHA

با ثبت دیدگاه، موافقت خود را با قوانین انتشار دیدگاه در ایده بوک اعلام می‌کنم.

پرسش خود را درباره این محصول ثبت کنید