جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
221,520
یک لحاف روی پاهایم کشیدم کمرم را به تخته ی بالای تخت تکیه دادم و دفترم را روی پاهایم گذاشتم کاغذها را ورق زدم و نوک انگشتانم با گرد گرافیت سیاه شدند.
روی عکس یک پسر با چشمانی کهربایی رنگ مکث کردم، دلم فرو ریخت. ترو.
او چهارمین پسر در آزمایشگاه بود و بهترین دوستم طی آن سالهایی که به
خاطر پروژه کنار هم گذرانده بودیم. ولی وقتی بیشتر از همیشه به او نیاز داشتم به من خیانت کرد. یک اسلحه روی سرم گذاشت. چشمانم را بستم تا آن خاطره را از ذهنم کنار بزنم. بعضی شب ها خوابش را می دیدم که ماشه را میکشد. دلم برایش تنگ شده بود حداقل دلم برای تروی قدیمی تنگ شده بود. آن قدر زیاد که بدون آنکه احساس خائن بودن به من دست ندهد نمی توانستم به سم یا بقیه اعتراف کنم هر وقت به نصیحت و توصیه ای نیاز داشتم ترو کسی بود که پیشش میرفتم. به خصوص وقتی قضیه مربوط به سم میشد ترو هیچ وقت کاری نکرد که احساس ضعف کنم یا حماقت یا هر احساس دیگری که اگر در کنار چهار پسر که از نظر ژنتیکی تغییر داده شده بودند زندگی میکردی به تو دست میداد. برای ترو من همیشه با بقیه برابر بودم
فکر میکردند فرار کرده اند ولی اشتباه می گردند. آنا پس از فرار کردن با سم کاس و نیک یاد می گیرد. چطور در خفا زنده بماند و از قوانین سم پیروی کند توجه کسی را به سمت خودت جلب نکن همیشه با خودت سلاح داشته باش حواست به اطرافت باشد.
مراقب پشت سرت باش
وقتی خاطرات زندگی قدیمی آنا کم کم یادش می آید. و شخصی از دوران کودکی قدم به زندگی اش می گذارد وفاداری آنا مورد آزمایش قرار می گیرد. این هم تله ی برنج است یا تجدید دیداری است که آنا همیشه امیدش را داشت؟ تمام سؤالهایش وابسته به یک سؤال است دلیل اصلی پاک شدن حافظه اش چیست؟
تلگرام
واتساپ
کپی لینک