1
رمان با حملۀ ناپلئون به میلان در ١٧٩٦ آغاز میشود و حوادث آن تا ١٨٣٠ ادامه مییابد. فابریس دلدونگو، شخصیت اصلی رمان، با شنیدن آوازۀ قهرمانیهای ناپلئون از ایتالیا رهسپار فرانسه میشود تا در رکاب ژنرال بناپارت بجنگد. اما چه سود که پیوستنش به ارتش فرانسه با هزیمت در واترلو مصادف است. فابریس در بازگشت از واترلو گرفتار پیشامدهایی میشود و سرنوشتش برای همیشه تغییر میکند. او در نهایت، به واسطۀ نفوذ عمهاش در دربار پارما، ناگزیر به این شهر خفقانزده رخت میکشد.
صومعۀ پارما که در عصر خودش تقریباً ناشناخته ماند امروزه از برترین آثار ادبی جهان به شمار میآید و الهامبخش بسیاری از نویسندگان و هنرمندان بوده است. توصیف واترلو و حالات فابریس در برج فارنسه از بدیعترین صحنههای رمان است. در عین حال، پارما نمونهای از جامعهای آکنده از فتنه و نفاق است، جایی که امیال شخصی و دسیسههای سیاسی در هم گره میخورند و در چشم بههمزدنی افراد را از عرش به فرش میرسانند.
منبع: ناشر کتاب
این داستان در زمستان ۱۸۳۰ در سیصد فرسنگی پاریس نوشته شده است
لذا هیچ ربطی به سال ۱۸۳۹ ندارد سالها پیش از ۱۸۳۰ زمانی که قوای ما اروپا را در می نوردیدند، از قضا جواز اقامت در خانه کشیش صاحب منصبی نصیبم شد. خانه در پادووا بود، در آن شهر دل افروز ایتالیا اقامت به طول انجامید و با میزبان دوست شدیم. اواخر ۱۸۳۰، وقتی دوباره گذرم به پادووا افتاد، به خانه کشیش غریب نواز شتافتم. دیگر آنجا نبود میدانستم اما میخواستم از نو تالاری را ببینم که شبهای خوش بسیاری را در آن گذرانده بودیم و مدتها بود دلتنگش بودم. در آن خانه برادرزاده و زن برادرزاده کشیش را دیدم که همچون دوستی قدیمی پذیرایم شدند. چند تن دیگر نیز سر رسیدند و تا دیروقت با یکدیگر گفتگو کردیم؛ برادرزاده از کافه پدروکی برایمان زبایونه فوق العاده ای سفارش داده بود. آنچه بیش از هر چیز شب نشینی ما را به درازا کشاند ماجرای دوشس سان سورینا بود که کسی یادش کرد و بعد از آن، برادرزاده...
بید، دود سفیدی نمایان بود که گهگاه چرخ زنان رو به آسمان می رفت.
دستفروش با درماندگی گفت فقط کاش میدانستم این هنگ کجاست بی گدار نباید به دل این علفزار پهناور زد. سپس رو به فابریس کرد: «تا یادم نرفته، اگر سربازی از دشمن دیدی نوک شمشیرت را در بدنش فروکن، به
فکر شمشیر بازی نباش!
در همین هنگام دستفروش همان چهار سربازی را دید که پیش تر درباره شان حرف زدیم آنان در سمت چپ جاده از بیشه وارد دشت می شدند. یکی از آنها سوار بر اسب بود.
زن به فابریس گفت: «کارت راه افتاد. سپس رو به سرباز سواره فریاد زد: آهای هوی بیا اینجا یک لیوان شراب بنوش سربازان نزدیک آمدند.
آذوقه فروش فریاد زد: هنگ شش سبک کدام طرف است؟ آنجا پنج دقیقه تا اینجا راه است جلوتر از نهری که در امتداد بیدها جاری است. در ضمن سرهنگ ماکون هم کشته شده.»
اسبت را پنج فرانک میفروشی؟ پنج فرانک شوخی ات گرفته مادرجان؟ میتوانم این اسب افسری را در کمتر از ربع ساعت پنج ناپلئون بفروشم.
آذوقه فروش به فابریس گفت: یکی از سکه های ناپلئونت را بده به من سپس سمت سرباز سواره رفت و به او گفت سریع بپر پایین این هم پولت سرباز پایین آمد و فابریس با خرسندی روی زین پرید؛ آذوقه فروش جامه دان کوچکی را که پشت اسب نزار بسته شده بود باز کرد.
به سربازان گفت: «آهای با شمام بیایید کمک بیکار ایستاده اید تا یک خانم کار کند؟! اسب تازه خریداری شده به محض حس کردن جامه دان پی در پی روی دو پایش بلند میشد و فابریس با این که سوارکار بسیار قابلی بود، برای مهار کردن حیوان ناچار شد تمام نیرویش را به کار بگیرد.
بالزاک اولین منتقدی که دست به قلم برد و به نقد صومعه پارما پرداخت. در وصف این شاهکار نوشت: «هر صفحه این اثر به خودی خود یک رمان است.... استاندال شهریار مدرن را به رشته تحریر در آورده است زمانی که اگر ماکیاولی در ایتالیای قرن نوزدهم میزیست می نوشت... شهریاران وزیران درباریان و زنان هیچ گاه این چنین وصف نشده اند. دقت نظر استاندال در ترسیم جزئیات دست کمی از نقاشان هلندی ندارد. صومعه پارما سراسر شور و تهور است. مالامال از دسیسه های سیاسی و در عین حال قصه دلدادگی و دلسپردگی این رمان از زمان انتشارش (۱۸۳۹) تا به امروز همواره تحسین و تجلیل نویسندگان هر عصر و کشوری را برانگیخته طوری که ایتالو کالوینو صومعه پارما را زیباترین زمان جهان می شمارد و هنری جیمز مینویسد: «این زمان همواره در میان ده رمان برتر جای خواهد داشت. آندره ژید در جواب روزنامه ای که از او خواست ده رمان برتر ادبیات فرانسه را معرفی کند صومعه پازما را در جایگاه نخست قرار داد و نوشت: «صومعه پارما همواره بی همتاست و امتیازی جادویی دارد هر بار که آن را میخوانی گویی برایت تازگی دارد... استاندال با چه ملاحتی بر جزئیات تکیه میکند! جملاتش چه ظرافتی دارند و با چه دقتی از پرگویی می پرهیزد صومعه پارما در وصف نمی گنجد! راز بزرگ این تازگی همه جانبه در این است که استاندال نمی خواهد چیزی را اثبات کند من شیفته صداقت او هستم، آن جا که می نویسد: می ترسم خام اندیشی فابریس باعث شود خواننده به حال او دل نسوزاند. در هر صورت او این گونه بود و چرا درباره او اغماض کنیم و تافته جدا بافته اش بدانیم؟ کما این که من درباره کنت موسکا و شهریار نیز به هیچ وجه اغماض نکرده ام.
در حال حاضر مطلبی درباره استاندال نویسنده صومعه ی پارما ققنوس در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، نویسندگان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد نویسندگان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از نویسنده، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن نویسنده در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این نویسنده را می شناسید یا حتی اگر خود، نویسنده هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
در حال حاضر مطلبی درباره محمد نجابتی مترجم کتاب صومعه ی پارما ققنوس در دسترس نمیباشد. همکاران ما در بخش محتوا، به مرور، مترجمان را بررسی و مطلبی از آنها را در این بخش قرار خواهند داد. با توجه به تعداد بسیار زیاد مترجمان این سایت، درج اطلاعات تکمیلی، نقد و بررسی تمامی آنها، کاری زمانبر خواهد بود؛ لذا در صورتی که کاربران سایت برای مطلبی از مترجم، از طریق صفحه ارتباط با ایده بوک درخواست دهند، تهیه و درج محتوای برای آن مترجم در اولویت قرار خواهد گرفت.ضمنا اگر شما کاربر ارجمندِ سایت ایدهبوک، این مترجم را می شناسید یا حتی اگر خود، مترجم هستید و تمایل دارید با مطلبی جذاب و مفید، سایرین را به مطالعهی کتاب ترغیب و دعوت کنید، می توانید محتوای مورد نظرتان را از صفحه ارتباط با ایده بوک ارسال نمایید.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک