جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
258,260
کسی زیمرا هر جمله ای که این زن به زبان می آورد در آخر لحن صعودی به خود می گرفت انگار به جای صحبت کردن داشت بی وقفه و پشت هم سؤال ردیف می کرد. مدام لبخندی بر لب داشت و همین به تنهایی باعث میشد لایلا بخواهد توی صورت او بکوبد. البته که این کار را نمیکرد اما آن وسوسه مدام همراهش بود. از روزی که اسباب کشی کرده بودند کسی از آن مدل همسایه ها بود. برایشان بیسکونیت خوشامدگویی آورده و بعد هم همان جا مانده بود، در پذیرایی گشت زده و مثلاً برای آشنایی هزار جور سؤال شخصی پشت سرهم ردیف کرده بود و در همان حال به جعبه هایی که هنوز باز نشده بودند سرک کشیده بود کسی از همان روز در لیست افراد تحمل ناپذیر ذهن لایلا جای گرفته بود و هرگز نتوانسته بود از آن لیست خارج شود. کسی نگهبان محله بود. اصلاً هم برایش مهم نبود که هیچ کس این سمت را به او واگذار نکرده بدتر از آن انگار بو میکشید کی لایلا بیرون می آید تا قدری در هوای آزاد نفس بکشد سریع خودش را میرساند و مشغول آن احوال پرسی های پوچ الکی خوشش میشد.
از حق نگذریم کسی خوبی هم داشت شاید آن قدرها هم آزار دهنده نبود. شاید می شد گفت همسایه خوبی هم هست چون در حین جاسوس بازی هایش اگر غریبه ای را در حال پرسه زدن در محله می دید سریع با پلیس تماس می گرفت. اما لایلا به حریم شخصی و فضای خصوصی اهمیت میداد و انگار کسی تنها آشنایی مختصری با آنها داشت.
کسی گفت: «داری فکر میکنی به باغچه دستی بکشی؟» چهره در هم برد. «گمون نکنم فکر خوبی باشه هنوز فصلش نشده.
همان خرده صحبتهایی که لایلا هیچ علاقه ای به آنها نداشت.
باید یه کم بهش رنگ بدیم.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک