کتاب قصه تراپی شمیز،رقعی،مون

کلافگی زبان مشترک آدمی است. لازم نیست زبان چینی یا فرانسه بلد باشیم تا بتوانیم آدم کلافه را از آدم بی کلافه تشخیص دهیم کلافگی در بدن ما آدم ها خانه کرده در جایی عمیق و دور از دسترس کاش دستمان میرسید از لابه لای گوشت و استخوانمان آن را بیرون می کشیدیم و بی کلافگی را تجربه میکردیم کلافگی با درد سرشانه دست ها، پاهای بی قرار پلک هایی که میپرد و عرقی که روی پیشانی نشسته خودش را نشان میدهد. این ها تعدادی از نشانه های آشنای این مهمان ناخوانده آدمی است. کلافگی نوعی استیصال و درماندگی ما در این سیاره است جایی خواندم این نقطه کوچک آبی که ما اسمش را زمین می گذاریم و خانه فعلی مان است جای مناسبی برای این بدن نیست و به علت نیروی جاذبه و چند کوفت دیگر با بدن ما چندان سر سازگاری ندارد. منشأ بسیاری از دردهای جسمانی یا حداقل یکی از عللش این است که ما به این سیاره پرتاب شدیم، پیش از آنکه با آن سازگار شده باشیم.

کلافگی قوم و خویش بی حوصلگی و بی قراری است. همان جایی که صبرمان ته میکشد و باک اضافه هم نداریم تا چند متری جلوتر برویم و تجدید قوا کنیم. همان موقع هاست که...

چند لحظه ای طول میکشد تا این دهن مثلثی ها خنجرهایشان را در تنت فرو کنند و مشغول مکیدن شوند. اولش احساس لزجی به سراغت می آید و بعد نیش زدن شروع می شود. اکثر آدمها از زالوها متنفرند و وقت دعوا و بدوبیراه به همدیگر صفت های ترکیب شده با زالو نسبت میدهند معروف ترینش زالو صفت» است، اما ترکیب «زالوزاده» و زالومنش» هم خوب از آب در می آید.

پدر و پسر محو تماشای ژانگولر بازی زالوها روی بازوهایم بودند و من منتظر که ازم بپرسند آیا درد هم دارد پسر سرش را از گوشی بیرون کشیده بود و داشت عجیب ترین چیزی را که در زندگی اش دیده بود تماشا میکرد و عنبیه اش به گشادی عنبیه کسانی بود که یا فیلم ترسناک دیده اند یا چیزی کشیده اند پسر به حرف آمد و پرسید درد دارد؟

برای اینکه سر کار بگذارمش چشمانم را خندان و لبهایم را آویزان کردم و گفتم خیلی و بعد خندیدم پسر هم خندید حاضرم قسم بخورم نمیدانست دارد به چی میخندد. آدمهای زیادی را دیده ام که وقتی گیج میشوند و نمی فهمند می خندند یا آدم هایی که وقت ترسیدن میخندند به این اتفاق بد تنظیمی هیجان گفته میشود. از بس اینترنت را بالا و پایین کرده ام بدون اغراق به اندازه یک فوق لیسانس یا دکتری از بیماری ها خبر دارم

پدر طاقت نیاورد و به پرستار اعتراض کرد که کی نوبتش میشود. بیچاره خانم سعیدی از این بی زبان هاست گفت: «الان... الان... منشیها و پرستارهای دکتر شفیعی اگر کسی چنین سؤالی ازشان کند پاره اش میکنند

خانم پرستار دوباره سراغ تنگ شفاف زالوها رفت تا چندتایی را برای این مرد خسته بی دندان که به خاطر تشخیص اشتباه دندان سالمش را برای درمان سردردش کشیده اند بردارد. زالوها را بعد از خوردن خون آدمیزاد در ظرف نمک می اندازند تا بمیرند. زندگی زالووار همین است دیگر بعد از چریدن و مکیدن خون مردم در خون و نمک غرق خواهند شد. آنها هم شبیه همه زالوزاده ها و زالومنشها سرنوشت محکوم به چنین مرگی دارند. نوبت مرد مسن شد که گزیده شدن را تجربه کند پرستار مشغول جای گذاری زالو پشت گوش مرد بود. مرد پرسید چه احساسی دارد دوست داشتم بگویم شبیه کندن زخم و بیرون زدن چرک و خون اما میترسیدم بترسانمش و من هم دردی به دردش اضافه کنم. حس خوبی می ده، انگار چیزهایی که باید از بدنت خارج بشه، توسط این دهن مثلثی ها خورده....

بدن آدمی پیش از کشف سیاره ای است. ناشناخته بیگانگی با آن ما را از خود و دیگران و جهانی که در آن زندگی میکنیم دور میکند و این شروع بیماری است. زبان این سیاره قواعد خودش را دارد شبیه کد مورس اختصاصی و منحصر به فرد است. فهمیدنش آسان نیست و میتواند با سوء فهم آغاز شود اما این اولین قدم برای نزدیک شدن به این

بدن مندی» است. در این سیاره «کلافگی» زبان مشترک آدمی است. لازم نیست زبان چینی یا فرانسه بلد. باشیم تا بتوانیم آدم کلافه را از آدم بی کلافه تشخیص دهیم کلافگی در بدن ما آدم ها خانه کرده در جایی عمیق و دور از دسترس. کاش دستمان میرسید از لابه لای گوشت و استخوان آن را بیرون میکشیدیم و بی کلافگی را تجربه میکردیم کلافگی با درد سرشانه دستها پاهای بی قرار پلکهایی که می پرد و عراقی که روی پیشانی نشسته خودش را نشان میدهد. اینها تعدادی از نشانه های

آشنای این مهمان ناخوانده آدمی است. کلافگی نوعی استیصال و درماندگی ما در این سیاره است. جایی خواندم این نقطه کوچک آبی که ما اسمش را زمین میگذاریم و خانه فعلی مان است جای مناسبی برای این بدن نیست و به علت نیروی جاذبه و چند گوفت دیگر یا بدن ما چندان سر سازگاری ندارد. منشأ بسیاری از دردهای جسمانی یا حداقل یکی از عللش این است که ما به این سیاره پرتاب شدیم پیش از آنکه با آن سازگار شده باشیم.

قصه تراپی