جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
16,830
یادت میاد وقتی از شهر امبر به اینجا رسیدیم چطوری از بین زمین های ناهموار عبور کردیم؟ اونها اون طرف هستن.» از وقتی مسیرشان از جاده دور شده بود راه رفتن سخت شد شده بود. پاهایشان روی توده های خاکی پیچ میخورد و گل به کفش هایشان می چسبید. اندکی بعد مسیرشان سربالایی شد و پس از آن به بالای اولین رشته ی تپه ها رسیدند. لینا همان جا ایستاد و چرخید سپس گفت اینجا همون جاییه که اولین بار شهر رو از دور دیدیم. یادت که هست؟»
آنها به منظره ی پیش رویشان خیره شدند خیلی با چیزی که نه ماه قبل برای اولین بار دیده بودند تفاوت داشت. در آن زمان علفها سطح تپه ها را مثل فرشی سبز پوشانده بودند و ساختمانهای کوچک پشت سر هم در کنار زمینهای کشاورزی آرام به نظر میرسیدند الان زمین ها خالی بودند و هاله ای از جنس دود در هوا شناور بود خانه ها و مغازه ها در فواصل خیلی نزدیکی به همدیگر بودند، انگار که کنار هم جمع شده باشند تا گرم بمانند. لینا و دون مدت زیادی شاید یک ساعت یا بیشتر راه رفتند. لینا با خودش فکر کرد حالا دیگر باید به جاده ای که موقع بیرون آمدن از شهر امبر در امتداد آن راه رفتیم و کنار آن یک نهر بود رسیده باشیم ولی هنوز اثری از آن دیده نمی شد - فقط در تمام جهات علفهای خاکستری قهوه ای درختان خاکستری سبز بلوط و بیشه های کوچک درختانی که بی برگ بودند به چشم می خورد. دون که گویی فکر لینا را خوانده بود گفت من میدونم از همین راه اومده بودیم چون که.... اونجا رو نگاه کن با اینکه خیلی وقته از اومدن ما گذشته ولی رد پاهای ما روی زمین مونده حق با دون بود جای پاهای آنها خیلی واضح نبود ولی اگر کسی به دقت نگاه میکرد متوجه آنها میشد نوار پهنی از زمین جایی که علفها نیفتاده و یا . . .
تلگرام
واتساپ
کپی لینک