جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
169,050
کیانیک چیزی نگفت و اجازه داد او به لمس ظریف دوزی های حاشیه ی سرآستین ردایش ادامه دهد. بعد از دقایقی در سرا باز شد و بانو زفایان و بنفشه قدم به داخل گذاشتند. همان طور که به سکو نزدیک میشدند زفایان به بنفشه گفت: «گفته بودم که جای هیچ نگرانی نیست ممکن نیست گذر کسی به فره پاک بیفته و به این راحتی ها از آب و هوای خوشش دل بکنه.»
بنفشه پیش دوید و ماندانا را محکم در آغوش کشید: «برام مهم نیست واقعاً کجا بودی و چرا بودی مهم اینه که الان اینجایی ماندانا از میان تارهای رنگین گیسوان او به کیانیک چشم دوخت و زمزمه کرد: حق با توئه. مهم چنگ زدن به همین حال و لحظه است که درش قرار داریم قانونی که انگار پاک فراموشم شده بود. بنفشه دست از سر او که برداشت سراغ کیانیک رفت. لحظه ای به او خیره ماند و بعد با خشم یقه ی او را به چنگ کشید دفعه ی آخرت باشه که به زور برای مأموریتی که حتی اژدهای گاوسر نود و سوم نمیدونه چی بوده داوطلب میشی و این همه برای انجامش وقت تلف میکنی گوش میکنی چی میگم ؟! می دونی این مدت چند بار مردم و زنده شدم؟»
تلگرام
واتساپ
کپی لینک