کتاب سر به سر دامپزشک نگذار

«سربه سر دامپزشک نگذار سومین کتاب از یک مجموعه ی شش جلدی طنز به قلم جیمز هری یت است دامپزشک خوش ذوق و نویسنده ی چیره دست آثاری که خوانندگان بسیاری در سراسر جهان پیدا کرده و دستمایه ی فیلم ها و سریالهای تلویزیونی شده است. جیمز هرییت دامپزشک انگلیسی، خاطرات کار حرفه ای خود را در منطقه ی یورک شر که دارای طبیعتی زیبا و بکر در شمال کشور است در داستانهایی فوق العاده جذاب و خنده دار به رشته ی تحریر در آورده است. کتابهای این مجموعه شامل داستانهای کوتاه و مستقلی است برگرفته از تجارب حرفه ای وی که در فرآیند خلق ادبی به ناگزیر شاخ و برگهایی از عنصر خیال به آنها اضافه شده و میتوان به جرئت ادعا کرد این مجموعه از اولین آثار در نوع ادبی نیمه خود زندگی نامه است. هری یت کارش را در یک درمانگاه دامپزشکی در ناحیه ی دیل در یورک شر متعلق به دامپزشک با تجربه و ماهر زیگفرید ،فارنن آغاز می کند. پس از مدتی تریستان برادر زیگفرید که به تازگی تحصیل در دانشکده ی دامپزشکی را تمام کرده به آنها میپیوندد خانم هال وظیفه ی خانه داری و آشپزی را در خانه ی آنها، اسکل دیل هاوس به عهده دارد شخصیت دیگری که در برخی از داستان ها حضور دارد و جیمز هرییت نسبت به او تمایلی عاطفی حس می کند هلن دختر متجدد یکی از دامداران است.

لازم به یادآوری است کتاب اول این مجموعه با نام «حیف که حرف نمی زنند و کتاب دوم با نام «دردسرهای دامپزشک پیشتر در نشر مروارید چاپ شده کتاب اول به همت انجمن علمی دانشجویی دامپزشکی دانشگاه

پی کاک دوازده ساله تحت تأثیر نغمه هایی پراکنده در محوطه ی پوشیده از چمن راه افتادم به سمت جایی که گروه دارویی اند هلتن سیلور در حال اجرای شاعر و دهقان بود. طیف سنی اعضای گروه از هفتاد سال به پایین می آمد تا یکی دو پسر چهارده ساله که بیشترشان به خاطر آفتاب سوزانی که عرق شان را در آورده بود. لباس فرم های مخصوص اجرا را کنده بودند زیر خیلی از صندلی ها لیوان های آبجو قرار داشت و نوازنده ها به دفعات و بدون عجله جرعه ای طولانی می نوشیدند

جیمز هری پت * ۸۳

و جان تازه ای می گرفتند. من به ویژه مجذوب رهبر گروه شدم که کوچک و ظریف بود و حدود هشتاد سالی داشت. فقط او لباس مخصوصش را با کلاه و تمامی ضمائم به تن داشت و بی حرکت روبه روی هلال نوازنده ها ایستاده بود چانه اش روی سینه فرو افتاده و دست هایش شلوول از بغل آویزان بود فقط وقتی که نزدیکش شدم دیدم انگشت هایش هماهنگ با موسیقی تکان میخورند و در واقع داشت رهبری میکرد. هر چه بیشتر تماشا کردم بهتر متوجه شدم که شیوه اش بجاست و دقیقاً باید همان جور رهبری کند نفرت مردان یورک شری از هرگونه خودنمایی و در واقع نمایش بیرونی احساسات باعث شده بود برای رهبر گروه شیوه ی متعارف رهبری با پرت کردن دستها به اطراف قابل تصور نباشد. بی شک ساعت های طولانی و خسته کننده با نوازنده ها کار کرده و آنها را آموزش داده بود اما اینجا که قرار بود نتیجه ی آن کار پرزحمت در برابر مردم نمایش داده شود، قصد نداشت پُز بدهد حتی حرکت تقریباً نامحسوس نوک انگشتانش تا حدی نشان از حس گناهکاری داشت طوری که پیرمرد احساس میکرد مچش را هنگام ارتکاب عملی شرم آور گرفته اند.

اما با عبور چند نفر از آن سوی گروه موسیقی حواس من یکدفعه پرت شد. هلن همراه ریچارد ادموندسن بود و پشت سر آنها آقای آلدرسن و پدر ریچارد سخت مشغول صحبت بودند ریچارد نزدیک هلن راه میرفت و آدم حس میکرد موهای بور روغن زده و براقش موهای تیره ی هلن را در انحصار خودش درآورده نام ایرایی از موسیقیدان اتریشی فرانتس فون سوپه