کتاب مردن نشر ماهی را می
توانید با استفاده از روش های زیر با سایرین به اشتراک بگذارید.
فروش ویژه
کتاب مردن نشر ماهی
مردن
موجود
4 (6)
کتاب
مردن،
اثر آرتور شنیتسلر،
با ترجمهی علی اصغر حداد،
در بازار نشر ایران، توزیع شده است. این محصول
در سال 1403
توسط انتشارات ماهی،
به چاپ رسیده است.
این محصول
در قطع و اندازهی جیبی،
در سایت ایده بوک قرار دارد.
کتاب حاضر، يکي از نخستين داستانهاي روانکاوانه ادبيات آلمانيزبان به شمار ميرود و نيز از نخستين آثار شنيتسلر، نويسندهاي که بعدها او را تالي زيگموند فرويد دانستند. در اين داستان فليکس ميدانست چه حسي دارد. در اينجا چيزي در برابرش آمدوشد ميکرد که او به مرگبارترين وجهي از آن نفرت داشت: نمونهاي از آن چيزي که پس از او همچنان باقي ميماند، چيزي که همچنان جوان بود و سرزنده، ميخنديد، آن زمان که او ديگر نميتوانست بخندد و بگريد.
گوشه ای از کتاب
روزی که تصویر خوابهای آشفتهاش ناپدید شد، بیش از پیش احساس فلاکت کرد! از این رنج میبرد که اصولا چرا این تصویر ظاهر شده است.
دلش از ترحم به حال فلیکس سخت به درد آمد. همین که به یاد آگاهی و ناامیدی او میافتاد، پشتش میلرزید. چقدر دوستش داشت و با نزدیک شدن هر چه بیشتر روزی که به ناچار او را از دست میداد، هر لحظه صمیمانهتر به او عشق میورزید.
آخ، در این که پاسخش چه خواهد بود، نمیتوانست شکیوجود داشته باشد. در کنار فلیکس ماندن، با او رنج بردن ، این چه کم بود! به انتظار مرگ نشستن او را نظاره کردن وحشت چندین ماههی مردن را با او چشیدن، این همه چه کم بود.
ماری میخواهد بیش از این به او یاری کند. بهترین، باارزشترین یاری. اگر به او قول بدهد که خود را بر مزارش خواهد کشت، فلیکس در این شک میمیرد که آیا او واقعا به قولش وفا خواهد کرد؟ ماری برآن است که با او، نه پیش از او بمیرد.
وقتی فلیکس پرسشش را دوباره مطرح کند، ماری آن قدر توان خواهد داشت که بگوید: بیا به این زجر پایان بدهیم! با هم بمیریم، حالا بمیریم! و در مدتی که سرمست این فکر بود، آن زنی پیش چشمش ظاهر شد که تصویرش را لحظهای پیش دیده بود-زنی که در نسیم نوازشگر صبحگاهی با شتاب از میان کشتزارها میگذشت، رو به سوی شادی، به سوی زندگی، زنی که خود او بود، حقیر و پست.
زاده پانزدهمین روز مه ۱۸۶۲ در وین. نمایشنامهنویس و رماننویسی که بسیاری از تئوریهای روانکاوی را در دل قصهها و داستانهایش تشریح میکرد.
شنیتسلر که در پزشکی تحصیلات خود را به انجام رسانده است، خیلی زود به این نتیجه رسید که با طباطت میانهای ندارد و ادبیات و نویسندگی، دلمشغولیهای جدی او در طول زندگی و حیات است.
تجزیه و تحلیلهای روانی که شنیتسلر در خلال آثارش، از شخصیتهای داستانش ارائه میدهد، از دریچهی پیوند میان ادبیات و روانشناسی، در نوع خود پدیده کمنظیری است. رفتن به ته و توی دالانهای ساحت روان شخصیتها، پدیدهای است که شنیتسلر با چیرهدستی هر چه تمامتر آن را انجام میدهد.
پدرش بیمار متخصص بیماریهای حنجره بود و مادرش نیز در خانوادهای با پیشینه پزشکی به دنیا آمده بود. این احاطه شدن در چهارچوب فضای پزشکی سبب شد تا مسیر پزشکی، سرنوشت این نویسنده اتریشی در جریان زندگیاش شود.
در یک بازه ۳ ساله و از سال ۱۸۸۵ تا ۱۸۸۸، به بیمارستان عمومی وین رفت تا در آنجا به عنوان پزشک دوم و دستیار فعالیت کند و بعدها دستیارِ پدرِ خود در بخش بیماریهای حنجره شد.
در همین حین بود که بهتدریج نوشتن دلمشغولی مهمی برای او شد. نخستین متنی که از او به چاپ رسید، شعری بود با عنوان «ترانهی عاشقانهی بالرین» که در یک مجله به چاپ رسید.
بیشتر وقایع آثار شنیتسلر در شهر وین میگذرد. شهری که در زیر پوست آن فراز و فرودهای زیادی در جریان است و او مدتهای مدیدی با دستگاه سانسور زادگاه خود، دست به گریبان بود و از این نظر نویسندهای است با چهرهای جسور و قاطع.
گریز به تاریکی، دیگری، مردن، بئاتریس و شهرت دیرهنگام از جمله آثار ترجمه شده آرتور شنیتسلر در زبان فارسی است.
زاده بیست و چهارمین روز از اسفند ماه سال ۱۳۲۹ در قزوین. نام علی اصغر حداد پیش از هر چیز، ترجمههای آراسته و پاکیزهاش از آثار آلمانی زبان را به ذهن تداعی میکند.
حداد تا سالهای نوجوانی به همراه خانواده در شهر زادگاه خود قزوین زندگی میکرد تا اینکه سرانجام خانوادهی حداد به تهران مهاجرت کردند. حداد از سالهای مدرسه و درسهای مدرسه به دوران ملال و هیچ و پوچ تعبیر میکند.
مهاجرت به سرزمین ژرمنها و تحصیل در رشته جامعه شناسی، از نقاط عطف زندگی اوست چرا که باعث شد علی اصغر حداد با فرهنگ و ادبیات آلمانی به خوبی آشنا شود.
در نهایت علی اصغر حداد در سال ۱۳۵۹ به ایران بازگشت و به تدریس و ترجمه از زبان آلمانی پرداخت.
حداد میگوید: در همان کودکی با کتاب آشنا شدم. واقعیتش را بگویم، نخستین کتابی که با آن آشنا شدم دیوان حافظ بود. اما حداد یک خاطره جالب هم از دوران خدمت سربازی دارد:
متاسفانه در دورهی خدمت با کسی که به ادبیات و هنر علاقهمند باشد، سر و کار پیدا نکردم. اصلا اهل این قضایا نبودند. من تنها کسی بودم که در گروهان کتاب میخواند.
یک روز فرمانده بهم بهم گفت: کنکورِ چه میخواهی شرکت کنی؟ پاسخ دادم، نمیخواهم کنکور شرکت کنم. گفتم، رمان میخوانم.
با عصبانیت گفت: در پادگان که رمان نمیخوانند! با تصور اینکه من دارم برای کنکور آماده میشوم، هیچ حرفی نداشت، نگاه پدرانه هم داشت. هنگامی که فهمید رمان است، با خشونت تمام عیاری گفت: بگذار کنار و دیگر هم هرگز اجازه نداد رمان بخوانم!
داستانهای کوتاه کافکا، بازی در سپیده دم و رویا، اشتیلر، بودنبروکها، ادبیات و انقلاب و دیگری تعدادی از ترجمههای اوست.
تلگرام
واتساپ
کپی لینک