جستجوهای اخیر
جستجوهای پرطرفدار
186,300
دن گفت: خُب میشود برایش یک مراسم خاکسپاری بامزه بگیریم.» همه ی ما طوری وحشت زده به طرفش برگشتیم که مجبور شد حرفش را پس بگیرد و فوری گفت: اگر پدی بمیرد خیلی ناراحت میشوم ولی اگر این طور بشود باید آبرومندانه دفنش کنیم. به هر حال پدی مثل یکی از افراد خانواده است.» دختر قصه گو برگرداندنی اش را تمام کرد روی چمن ها دراز کشید چانه اش را به دستهایش تکیه داد و به آسمان نگاه کرد. طبق معمول سر برهنه بود و روبان سرخش را مثل پیشانی بند به دور سرش بسته و دورتا دورش را با قاصدکهای تروتازه تزیین کرده بود، انگار روی موهای نرم و قهوه ای اش تاجی از ستاره های درخشان داشت. زیر لب گفت: «آن ابر بلند و نازک و توری شکل را میبینید؟ شما را یاد چی می اندازد؟ سیسیلی گفت: یک تور عروس همین است تور عروسی شاهزاده ی مغرور قصه اش را بلدم توی یک کتاب خوانده ام یکی بود یکی نبود....
نگاه دختر قصه گو عمیق شد و آوایش که به لطافت گلبرگهای رز بود در هوای تابستانی پیچید یک شاهزاده خانم بود که زیباترین شاهزاده ی دنیا بود و پادشاهان گوشه و کنار جهان به سراغش می آمدند و از او تقاضای ازدواج میکردند ولی او همان قدر که زیبا بود مغرور هم بود. او همه ی خواستگارهایش را مسخره میکرد و وقتی بالاخره پدرش به او حکم کرد که باید یکی را به عنوان همسر انتخاب کند او با غرورش سرش را بالا گرفت و...»
تلگرام
واتساپ
کپی لینک